گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 73
ارتباط معنوي با ساحت مقدس مهدوي (ع)








حجت الاسلام محمود عالی زمانی که از ارتباط معنوي سخن میگوییم، اصولاً این نوع ارتباط، در مقابل ارتباط فیزیکی مطرح
میشود. ارتباط معنوي از لحاظ رتبهاي، بسیار بالاتر از ارتباط فیزیکی است. اگر کسی به ارتباط معنوي برسد ولو حضرت را به
ظاهر نبیند، ضرر نکرده است و اگر کسی به این ارتباط معنوي نرسد ولو اینکه ایشان را ببیند، نفعی نبرده است. این ارتباط فیزیکی
و ظاهري یا دیدن حضرت، اگرچه سعادت بزرگی است و دعاهایی هم، چون: اللّهم أرنی الطلعۀ الرشیدة خداوندا آن چهرة ارجمند
را به من بنمایان. در این زمینه داریم ولی هدف نیست و در روز قیامت هم ما را بازخواست نمیکنند که چرا حضرت را ندیدي.
ولی اگر ارتباط معنوي با حضرت نباشد، آن طرف بازخواست میکنند. چون مقصود و هدف، همین ارتباط است. البتّه باید توجه
داشت هدف نهایی، قرب پروردگار است و قرب پروردگار بدون ارتباط معنوي که همان ارتباط ولایی و معرفتی با امام زمان(ع)
است، حاصل نمیشود. در ابتدا باید مقدمهاي را ذکر کنم: از فرهنگ اهل بیت(ع)، به دست میآید که لطف خداوند متعال که بر
عالم نازل میشود، محصول بلاهایی است که بر سر انبیا و اولیا میآید یعنی آنها زیر بار سنگینترین بلاها میروند و به برکت آن
بلاها، چیزي از رحمت خداي متعال نصیب ما میشود. روایتی از وجود مقدس حضرت امام صادق(ع) است که فرمودهاند: حضرت
یوسف(ع) از نه سالگی، آن بلاها را تحمل نمود (ربوده شدن، افتادن درون چاه، بردگی، ماجراي زلیخا، زندان و...) اما در این
بلاها صبر جمیل کرد تا اینکه به واسطۀ او، امتی مورد رحمت خداي متعال قرار گرفت؛ به طوري که وقتی بلاها و آزمایشها تمام
شد، خشکسالی هم از بین مردم مصر رفت و حضرت یعقوب(ع) نیز که در دوران غیبت غافل نبود و اشک میریخت، به مقاماتی
رسید. البته بیشتر از همه خود یوسف(ع) مورد رحمت خداوند سبحان قرار گرفت. پس میتوانیم از این روایت، یک قاعدة کلی
دربیاوریم. رشدهایی که مردم در طول دوران به دست آوردهاند، بر اساس همین قاعده است. یعنی بلاهاي اولیا، سبب رشد مردم
شده است. اگر از حضرت امیر(ع) میشنوید که وقت نماز خواندن، تیر از پایشان بیرون میکشند یا اینکه هر شب هزار رکعت نماز
میخوانند، اینها بالاترین عبادات حضرت نیست. بالاترین عبادت ایشان، آن سختیها و بلاهایی است که میکشند و این بلاها را
صبورانه تحمل میکنند و هیچ شکایتی هم نمیکنند و بالاترین عبادت ایشان، آن ماجرایی است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)
براي ایشان درست کردند که در پشت در، آن طور با خانمشان رفتار کردند، در حالی که خود حضرت هیچ کار نتوانستند بکنند.
ضربۀ علیٍّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین؛ ضربۀ (شمشیر) علی(ع) در روز جنگ خندق (و کشتن » : اگر پیامبر اکرم(ص) فرمود
اینها بالاترین عبادت حضرت نیست. بالاترین عبادت ایشان، غصب « عمروبن عبدود) از همۀ عبادات جن و انس با فضیلتتر است
خلافت و شهادت همسرشان است. در آن روز حضرت امیر(ع) نه تنها ایستادند که پشت در خانمشان را بزنند، بلکه اجازة شهادت
حضرت را دادند و این خیلی سنگین بود. خانم فاطمۀ زهرا(س) هیچ کاري را بدون اذن حضرت امیر(ع) انجام نمیدادند. حالا در
این وقت اگر ایشان در را باز میکند، حتماً به اذن شوهرشان بوده است. چون اولًا وقتی مرد در خانه باشد، زن براي باز کردن در
نمیرود و ثانیاً این مورد، اصلًا یک مورد عادي نبود. هم حضرت زهرا(س) و هم حضرت امیر(ع) میدانستند چه کسانی پشت در
صفحه 27 از 64
در کشاف نقل میکند: او آمد پشت در. سر و صدا راه انداخته بود و « زمخشري » . آمدهاند و میدانستند که اینها قصد اهانت دارند
میگفت به علی بگویید بیاید بیرون وگرنه خانه را با اهلش به آتش میکشم. گفتند در این خانه فرزندان پیغمبر(ص) زندگی
یعنی باشد، اگر چه فرزندان پیغمبر(ص) در آن باشند. اینچنین کسانی آمده بودند پشت در. مشخص بود « و إن » : میکنند، گفت
اینچنین افرادي، قصد چنین کاري دارند. قضیۀ یک ملاقات معمولی نبود. در اینچنین صحنهاي که حضرت زهرا(س) میخواهند
دم در بروند، بدون اجازة شوهرشان که نمیروند. پس اجازه گرفتند، اجازة شهید شدن را. چون حضرت امیر(ع) میدانستند چه
اتفاقی میافتد. اگر بگوییم نمیدانستند، علم غیب حضرت زیر سؤال میرود و اگر میدانستند، پس این را هم میدانستند که اجازة
شهادت حضرت زهرا(س) را صادر میکنند و این بود که حضرت را پیر کرد. بزرگترین عبادت هر معصوم، مصیبتهایی است که
تحمل میکنند. بزرگترین عبادت اباعبدالله(ع)، عاشوراي اوست. بزرگترین عبادت حضرت سجاد(ع) مصیبتهایی است که بعد
از عاشورا بر سر ایشان آمد. بزرگترین عبادت امام رضا(ع) هجرت اوست که غریبانه مورد کنایه و طعنۀ علویان افراطی قرار
گرفتند. به ایشان میگفتند که درباري شده، به دربار مأمون میرود، میخواهد ولیّعهد بشود، امّا امام(ع) خود میدانستند که چه
میکنند. ایشان میدانستند که با هجرتشان، یک پایگاه براي اهل بیت(ع) درست میکنند که اگر چه آن زمان، زیاد به کار نیاید،
ولی در آخرالزمان به درد فرزندشان حضرت مهدي(ع) میخورد. به دنبال امام رضا(ع) چهارهزار نفر از فرزندان و اقوام و خویشان،
ایشان به ایران آمدند تا حضرت را ببینند. برخی از آنها در بعضی شهرها شهید شدند و برخی به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. هر کدام
از این امامزادهها، کانونی براي تشیّع و مکتب اهل بیت(ع) شدند. با ورود امام(ع) به ایران، بنیعباس از ایران خارج شدند، چون
حضرت به آنها سفارش کردند که پایتخت را به بغداد منتقل نمایند و وقتی آنها به بغداد رفتند، ایران به عنوان یک پایگاه بلامانع و
بلامعارض براي تشیّع رشد کرد، اما در ابتدا علویان فهمیدند و به خاطر همین مسئله، نیش و کنایه میزدند. امام(ع) در چنین
وضعیتی، نیش و کنایه را از دوستان، و ظلم و جفا را از دشمنان تحمل میکردند. بزرگترین عبادت امام زمان(ع) نیز بلاهاي
اوست. ما چه میدانیم که بلاهاي ایشان چیست و چقدر سخت است. یکی از بلاهاي سنگین ایشان، همین غیبت طولانی است. در
بین روایات، روایتی است که یکی از شاگردان حضرت امام صادق(ع) به نام سدیر صیرفی میگوید: با جمعی از شاگردان امام(ع)
رفتیم که آقا را ببینم. وقتی که وارد منزل شدیم دیدیم امام(ع)، فرش زیر پایشان را کنار زدهاند و روي زمین نشستهاند و به شدت
گریه میکنند و ناله میزنند. سدیر میگوید: عقل از سرمان پرید که چرا آقا اینچنین میکنند؟ چه مصیبتی وارد شده که حضرت
سیّدي! غیبتک نفت » : اینچنین ضجهّ میزنند؟ میگوید: گوش کردیم فهمیدیم که حضرت در بین سخنانشان، چنین میفرمایند
رفتیم و گفتیم آقا «... رقادي وضیّعت علیّ مهادي...؛ آقاي من! غیبت شما خواب را از چشمان من ربوده و راحتی را از من گرفته
خبري شده است؟! آیا بلا و مصیبتی به خانه شما آمده که اینچنین ناله میکنید؟ امام(ع) فرمودند: کتاب جفر را نگاه میکردم
(کتابی است نزد ائمه(ع) که اخبار خاصی در آن نگاشته شده است...) چیزي که اشک مرا جاري کرد، غیبت طولانی فرزندم است
که بلاي اوست و در آخرالزمان رخ خواهد داد. شاید ما بفهمیم که این چه بلایی است. ولی شما کافی است یک لحظه تصور
کنید. وقتی شما یک یا دو خبر ظالمانه در این عالم میشنوید، دیگر خواب ندارید. وقتی مثلًا در عراق میبینید با زن و بچههاي
شیعه آنگونه رفتار میکنند، وقتی این صحنهها را میبینید، گاهی اوقات، شب خواب ندارید و میگویید اینها انسانند و اینها شیعه
هستند. حال تصور کنید... امام زمان(ع) که دیگر حجاب ندارند، همۀ این ظلمها را میبینند و در عین حال، فعلًا به خاطر دوران
غیبت، دست حضرت باز نیست. او چه میکشد! وقتی یاران معاویه، به شهر انبار حمله کردند و خلخال از پاي یک زن یهودي بیرون
کشیدند، حضرت فرمودند که اگر در مصیبت این ظلم و واقعه، یک مسلمان جان بدهد و بمیرد، من ملامتش نمیکنم. حال ببینید
امام زمان(ع) چه میکشد که زن یهودي که نه، بلکه گاهی ناموس شیعه در خطر میافتد. اینها بلاهاي امام زمان(ع) است. لذا شما
یعنی براي من سخت است که بلاها بر سر شما ریخته شود و من « عزیز علیّ أن تحیط بک دونی البلوي » : در دعاي ندبه میگویید
صفحه 28 از 64
راحت باشم. پس امام زمان(ع) و امام هر زمانی زیر بار سنگینترین بلاها هستند و در اثر آن بلاکشی و عبادت خالصانه که زیر
باران بلاها انجام میدهند، خداوند سبحان رحمت را نازل میکند و در واقع همه بر سر سفرة بلاکشی آن معصوم نشستهایم. حالا
این غیبت که بلاي حضرت است رخ داده و به خاطر این بلا، رحمت پروردگار نازل میشود. از جملۀ این رحمتها، رشدهایی
است که براي عدهاي پیدا میشود. یعنی به خاطر آن غیبت، یک عده به رشدهایی میرسند. البته فلسفۀ اصلی غیبت امام زمان(ع)،
بعد از ظهور ایشان مشخص میشود. همانطور که فلسفۀ کارهاي حضرت خضر بعد از بیان ایشان براي حضرت موسی(ع) مشخص
شد. ولی حکمتهاي غیبت را میشود فهمید. یکی از حکمتهاي غیبت همین است که عدهاي پس از غیبت به رشدهایی
میرسند. امام سجاد(ع) میفرمایند: إنّ اهل زمان غیبتۀ القائمین بإمامته و المنتظرین لظهوره أفضل من أهل کلّ زمان. به حقیقت،
مردم دوران غیبت امام مهدي(ع)، که معتقد به امامت آن حضرت و منتظر ظهورش باشند، برترین مردم اهل همۀ زمانها هستند.
حتی از زمان حضور و ظهور امام(ع). چون دوران غیبت، دورانی است که معرفت افراد باید به حدي برسد که بتوانند با امام ارتباط
برقرار کنند ولو اینکه امامشان را نمیبینند. لذا شیعیان آخرالزمان برترین مردم همۀ زمانها هستند. خوشا به حال این افراد. در
روایات داریم که شیعه در زمان غیبت میتواند خود را به حدي برساند که دیگر حجاب غیبت براي او نباشد. یعنی به حدي از
مثل کسی که در لشکر امام است، مثل « کمن کان فی عسکره » : ارتباط برساند که فاصلۀ خودش تا ظهور را پیشاپیش طی میکند
کسی که در خیمۀ امام است، به شرط اینکه بداند چه باید بکند تا به این حدّ برسد. این حتی براي شیعیان امام صادق(ع) و
امیرالمؤمنین(ع) هم فراهم نبود، ولی براي شیعیان الآن فراهم است. همانطور که گفتیم ارتباط با امام زمان(ع)، ارتباط معرفتی
است، ارتباط والایی است که از معرفتهاي درجه پایین شروع میشود و بعد به معرفتهاي بسیار بالا میرسد که میشود أفضل از
کلّ زمان بشوند. خیلی از دوستان کلمۀ معرفت را اشتباه میگیرند. همین که میگوییم معرفت؛ فکر میکنند باید بروند و
مطالعاتشان را زیاد کنند، یعنی معرفت لغوي را معنا میکنند و معرفت لغوي یعنی شناخت، شناخت هم که با کتاب و علم به دست
میآید، پس میگوید باید برویم کتاب بخوانیم. و بعد، از آن طرف نگاه میکند، میبیند عدهاي که از این علم و کتاب خواندهاند،
کسانی نیستند که با امام زمان(ع) رابطه داشته باشند، به خاطر همین، دچار تناقض میشود. گرچه آن کار زمینهساز معرفت است،
است، یعنی خداوند سبحان باید بدهد. معرفت از سنخ باور است، از سنخ یقین است، از سنخ روشن « من صنع الله » ولی خود معرفت
شدن دل است، نه از جنس اطلاعات ذهنی. اگر آن اطلاعات ذهنی، دل را روشن کرد و باور و یقین را بالا برد، معرفت است
وگرنه، معرفت نیست. معرفت از درجات پایین شروع میشود. اولین درجۀ معرفت، همین درجۀ پایینی است که ماها داریم. یعنی
باور و عقیده داریم که امام زمان(ع) حیّ و زنده هستند. واجب الاطاعۀ هستند، ولی غایبند (عجبا خود را حاضر میدانیم و امام
زمانمان را غایب!) معرفت درجۀ پایین همین است. البته فکر نکنید که این کم است. گرچه پایین است ولی خداوند سبحان را شکر
که این را داریم. ولی نباید به این قانع باشیم. درجۀ بالاتر این است که انسان دیگر او را غایب نمیبیند، محضر امام زمان(ع) را
درك میکند، در این درجه، حضور امام را درك میکند. محضر امام را درك کردن، یعنی اینکه تو او را نمیبینی، ولی میدانی
که او تو را میبیند و در محضر او هستی. در روایات داریم که اگر شما خداوند سبحان را نمیبینید، محضر او را که میتوانید درك
کنید. اگر تو او را نمیبینی، او که تو را میبیند. پس پلۀ دوم معرفت این است که انسان محضر امام(ع) را درك کند. میداند
امام(ع) عین الله است. امام اُذُن الله است. یکی از مراجع بزرگوار قم میفرمود: صدایی که از دهان شما خارج میشود، قبل از اینکه
به گوش خودتان برسد، این صدا به گوش امام زمان(ع) میرسد. یعنی آنقدر ایشان نزدیک هستند. در زیارت روز جمعه
بنابراین، مرتبه بالاتر از اینکه انسان محضر او را درك کند، این است که انسان به این باور « السلام علیک یا عین الله » : میخوانید
برسد که حضرت احاطه به همه چیز دارند و روح کلی عالم وجودند. چطور روح خودتان از تمام جسمتان خبر دارد، یعنی یک
سوزن به هر نقطه از بدن بزنید، سریع میفهمید، اولین کسی که میفهمد خودتان هستید، روحتان است، معنی ندارد که سوزن به
صفحه 29 از 64
خودتان بزنید و روحتان نفهمد. اگر بدن مال شماست، روح به همۀ بدنتان احاطه دارد، وجود مقدس امام زمان(ع) روح کلی عالم
هستی هستند. اگر هر اتفاقی در این عالم بیفتد، اول از همه او مطلع میشود. درجۀ بالاتر این است که حضور امام(ع) را درك
کنیم. یعنی بعد از اینکه درك کردیم که ما او را نمیبینیم، ولی او ما را میبیند؛ الآن به این مرحله میرسیم که وجود حضرت را
همه جا حاضر میبینیم و این مرحله، معرفت بسیار بالایی است که انسان دیگر غایب نیست. میفهمد که تا الآن اگر کسی هم غایب
تا حالا « السلام علیک یا حجۀ الله التی لاتخفی » : بود، امام زمان(ع) نبود. بلکه خود او بوده است. در زیارت سرداب مقدس داریم
فکر میکردیم امام زمان(ع) مخفیاند، غایبند، ولی درجات معرفتی تا آنجا میرود که میفهمیم که نه، من غایب بودم، خیال
میکردم که او غایب است وگرنه امام زمان(ع) حاضرترند: السلام علیک یا حجۀالله التی لاتخفی. غایب نگشتهاي که شوم طالب
علی بن » حضور پنهان نبودهاي که هویدا کنم تو را واقعاً اینچنین است. اگر امام زمان(ع) غایب بود که عالم غایب میشد. در قضیۀ
که مرحوم بحرانی نقل کرده و علامه مجلسی نیز در بحار آوردهاند، آمده است که ایشان میگوید: من درب خیمه را کنار « مهزیار
زدم، وارد که شدم، دیدم آقا نشستهاند. بعداً جزئیات سیما و اندام حضرت را نقل میکند که چه شکلی بودند؟ چطور نشسته بودند.
بعد میگوید من سلام عرض کردم، ایشان جواب سلام مرا به گرمی و مهربانی دادند، سپس فرمودند: یا أباالحسن، قد کنّا
عک لیلاً و نهاراً فمن ابطأك عنّا اي اباالحسن! شب و روز منتظرت بودیم، چرا دیر کردي؟ به خدا قسم؛ گاهی جملاتی از F نتوق
امام زمان(ع) نقل شده که وقتی انسان میشنود، از شرم ذوب میشود. امام(ع) به علی بن مهزیاري که 20 سال به مکه سفر کرد تا
امام زمان(ع) را ببیند، چنین میفرمایند. بعد علی بن مهزیار میگوید که آقا! من راهنما و کسی را نداشتم تا مرا بیاورد خدمت شما.
حضرت سرشان را پایین میاندازند و با دست مبارکشان چند خط میکشند و میفرمایند: اینها بهانه است. من میآیم. اگر شما
دستتان بسته است، دست ما که بسته نیست. من میآیم ولی تو محجوب بودي و مشکل داشتی. حتی قبل از اینکه علی بن مهزیار به
خدمت آقا برسد، راهنمایی که او را به خیمۀ حضرت آورده، پرسید علی بن مهزیار! دنبال چه کسی میگردي؟ گفت امام
المحجوب عن العالم. آن راهنما برگشت و گفت: امام تو محجوب نیست، بل حجبکم اعمالکم، خودتان خودتان را در حجاب
کردهاید. گفتم که روي خوبت از ما چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است وقتی که انسان، امام را همه جا
حاضر دید، میفهمد که تا الآن من غایب بودهام و امام حاضر. خوشا به حال چشمی که همه جا آقا را حاضر میبینید. شخصی است
در قم. ایشان رئیس تیم پزشکی آیتالله گلپایگانی بودند. ایشان میگویند که آیتالله گلپایگانی آمدند پیش من « دکتر باقر » به نام
و فرمودند که من در ناحیه شکم احساس درد میکنم، اگر میشود مرا معاینه کنید. دکتر باقر میگوید ما ایشان را بردیم بیمارستان
و آزمایش کردیم و در معاینات بعدي متوجه شدیم که در غُدة اثنی عشر ایشان، تومور سرطانی وجود دارد. به خود ایشان نگفتیم،
به تهران منتقلشان کردیم تا متخصصین تهران نیز آزمایشاتی انجام بدهند و نظر آنها را هم بدانیم. آنها نیز به همین نتیجه رسیدند و
گفتند باید سریعاً به بیمارستانی در لندن منتقل شوند. دکتر باقر میگوید من و حاج آقا و پسرشان سه نفري رفتیم لندن. در هواپیما
که بودیم، هر لحظه حال ایشان بدتر میشد و به شدت درد میکشیدند، طوري که روي صندلی نمیتوانستند بنشینند و حتی روي
تختی که آماده کرده بودیم نیز نمیتوانستند دراز بکشند و مطلقاً هیچ چیزي نمیتوانستند بخورند. تا اینکه رسیدیم لندن، سریع
ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم. بعد از معاینات اولیه قرار شد صبح فردا، عمل شوند. من تا آخر شب در اتاق ایشان بودم.
آخرین کسی که از اتاق ایشان بیرون رفت، من بودم. حدود ساعت دوازده و نیم شب خیلی درد میکشیدند. دکتر باقر میگوید من
رفتم و بلافاصله بعد از نماز صبح آمدم. وارد اتاق ایشان شدم، دیدم خیلی راحت نشستهاند، خیلی آرام. گفتم حالتان چطور است؟
گفتند: الحمدلله خیلی خوبم. خیلی خوب. دیدم رنگ آقا هم بهتر شده است. گفتم آقا چیزي میخواهید؟ چیزي نیاز دارید؟ ایشان
فرمودند که آقاي دکتر خیلی احساس گرسنگی و ضعف میکنم، اگر نان یا چیزي هست بیاورید. بعد هم به من فرمودند که به
دکترها بگویم هیچ نیازي به عمل جراحی نیست. من تعجب کردم. ما معاینه کرده بودیم و آن غدة سرطانی را دیده بودیم، به آقا
صفحه 30 از 64
گفتم چطور؟! فرمودند هیچ احتیاجی به عمل نیست. گفتم آقا اگر مطلبی هست به من بگویید. ایشان فقط یک جمله گفتند و دیگر
هیچ. فرمودند آقا ولی عصر(ع) خودشان عنایت کردند و شفا دادهاند. دکتر باقر گفت بغض گلویم را گرفت. از اتاق بیرون آمدم.
منتظر بودم که دکترها بیایند. اینها که آمدند به ایشان گفتم خود آقا میفرمایند دیگر احتیاجی به عمل نیست. معاینه کردند و گفتند
اصلًا از غده خبري نیست. آنها هم باورشان نمیشد. من به هیچکس نگفتم چه اتفاقی افتاده. آمدیم قم. به خانهام که رفتم، گفتند
جعفر آقاي مجتهدي زنگ زده و با شما کار داشتهاند. گفتند هر وقت که شما آمدید، به خانۀ ایشان بروید. دکتر باقر میگوید من
به محض اینکه مرا دید و سلام و احوالپرسی کرد، گفت: آقاي دکتر! میخواهم سؤالی بکنم. .« جعفر آقاي مجتهدي » رفتم پیش
گفتم: بفرمایید. گفت وقتی شما به لندن رفتید، مؤمنین زیادي آمدند و به ما التماس دعا گفتند و چون ایشان مرجع تقلید و بزرگ
ما بودند، وظیفۀ ما بود که براي ایشان دعا کنیم. دیشب سحر وقتی داشتم دعا میکردم، صحنهاي از اتاق آقاي گلپایگانی در لندن
دیدم که ایشان روي تخت هستند؛ مثل یک عبد ضعیف و خاضع و وجود مقدس آقا ولی عصر(ع) کنار ایشان و ایشان خاضعانه از
آقا درخواست میکنند که آقا عنایتی بفرمایید. حضرت فرمودند: خداي متعال شما را شفا داد. آقاي دکتر این صحنه را من دیدم،
آیا درست است؟ دکتر باقر گفت من گریهام گرفت، چون من به کسی نگفته بودم، این حرف را هم حاج آقا فقط به من زده بودند.
اما حالا میبینم جعفرآقا، آن را دیده است. چیزهایی را که من شنیده بودم، جعفر آقا در قم دیده بود. با گریه گفتم بله درست
است، خود حاج آقا به من فرمود که آقا شفایشان دادهاند. این چه چشمی است که آقا را در عالم گم نکرده است؟ میداند کجا
هستند. خوشا به حال این چشم که غیبت و ظهور برایش معنا ندارد. همه جا براي او حاضر است و دیگر امام او غایب نیست. این
شخص نه محضر امام، بلکه حضور امام را درك میکند. این معرفتهاست که نهایتاً انسان را به جایی میرساند که امام را حاضر
میبیند و دیگر امام(ع) براي او غایب نیستند. چه کنیم که این معرفت براي ما حاصل شود؟ چگونه این پلهها را طی کنیم که از
به دست میآید. این « تسلیم » غیاب به محضر برسیم و از محضر امام(ع) به جایی برسیم که حضور ایشان را درك کنیم؟ معرفت با
در روایات است. مطالعه و درس و کلاس و بحث خوب است، ولی اینها زمینهاند، ولی خود معرفت با تسلیم به دست میآید.
یعنی به مقام صلاح نمیتوانید برسید، مگر اینکه معرفت پیدا کنید و « لاتکونوا صالحین حتی تعرفون و لاتعرفون حتی تسلّموا »
را کنار بگذارید ببینید او چه میخواهد؟ تسلیم یعنی « من دلم میخواهد » معرفت پیدا نمیکنید تا اینکه تسلیم شوید. تسلیم یعنی
اینکه آقا شما از من چه میخواهید، نه اینکه من از شما میخواهم؟ من میخواهم نه، شما چه میخواهید؟ اگر در زندگیمان
توانستیم این کار را بکنیم که در هر لحظه از زندگی توجه داشته باشیم که اماممان از ما چه میخواهند و آن را انجام بدهیم، دقیقاً
همان تسلیم است. یعنی پذیرفتن ارادة امام. یعنی من ارادة خود را تحت ارادة او قرار میدهم. همان طوري که امام زمان(ع) ارادة
و ماتشاؤون إلّا أن » : خود را تحت ارادة خداوند متعال قرار دادهاند. همان طوري که ایشان از جانب خودشان چیزي نمیخواهند
من هم ارادة خود را فانی کنم در ارادة امام زمان(ع) اینکه کسی بتواند این را بر خود حاکم کند و دلخواه خود را کنار « یشاءالله
همانا « انّ امرنا صعب مستصعب » : بگذارد و خود را تحت ارادة امام(ع) قرار دهد، خیلی سخت است! براي همین است که گفتهاند
امر ولایت ما صعب و مستصعب است و هر کسی زیر بار آن نمیرود. اگر کسی بتواند تسلیم شود و نسبت به ولایت ایشان(ع)
پذیرش داشته باشد و ولایت، سرپرستی، ارادة آنها را در جزئیات زندگی فردي و اجتماعی، بر خودش حاکم کند، به چنین کسی
معرفت میدهند. چون معرفت از طرف خداي متعال داده میشود و نور معرفت بر قلب چنین فردي میتابد.
فروتن شعر انقلاب « قیصر » به یاد
آري، قیصر هم از میان ما رفت. شاعر توانمند و !« قیصر امینپور بر اثر ایست قلبی چشم از جهان فرو بست » : خبر، تلخ و جانگداز بود
متعهدي که نامش با شعر انقلاب و دفاع مقدس پیوندي ناگسستنی دارد. شاعر مهربان و فروتنی که شاعرانه زندگی کرد و عاشقانه
صفحه 31 از 64
شعر سرود و شعرش بدون هیچ گونه اغراقی، آیینۀ تمام نماي شخصیت انسانیاش بود. قیصر امینپور که از سرآمدان شاعران
انقلاب و دفاع مقدس بود، در دوم اردیبهشت ماه 1338 در شهرستان گتوند از توابع شهر شوشتر به دنیا آمد. وي تحصیلات ابتدایی
و متوسطۀ خود را در گتوند و دزفول به پایان برد. سپس به تهران آمد و دکتراي خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه
که با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی « سنت و نوآوري در شعر معاصر » تهران در سال 1376 با دفاع از رسالۀ خود با عنوان
به سرانجام رسیده بود، اخذ کرد. وي یکی از مؤسسان حوزة اندیشه و هنر اسلامی در سال 1358 بود. قیصر در سال 1367 سردبیر
مجلۀ سروش نوجوان شد و از همین سال تا زمان رحلت، در دانشگاه الزهرا(س) و دانشگاه تهران به تدریس اشتغال داشت. در سال
1382 نیز به عنوان عضو پیوستۀ فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد. تنفس صبح، در کوچۀ آفتاب ( 1363 )، توفان در پرانتز و
منظومۀ ظهر روز دهم ( 1365 )، مثل چشمه، مثل رود ( 1368 )، بیبال پریدن ( 1370 )، آینههاي ناگهان ( 1372 )، گلها همه
1383 ) و دستور زبان عشق ( 1386 ) از آثار چاپ شدة این ) « سُنّت و نوآوري در شعر معاصر » آفتابگردانند ( 1380 )، رسالۀ تحقیقی
نیستی...! وقتی تو نیستی نه هستهاي ما چونان که بایدند نه بایدها... مثل همیشه « تو » شاعر توانمند و متعهد انقلاب است. وقتی
آخر حرفم و حرف آخرم را با بُغض میخورم عمري است لبخندهاي لاغر خود را در دل ذخیره میکنم: باشد براي روز مبادا! اما در
صفحههاي تقویم روزي به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزي شبیه دیروز روزي شبیه فردا روزي درست مثل همین
روزهاي ماست اما کسی چه میداند!؟ شاید امروز نیز روز مبادا باشد! وقتی تو نیستی نه هستهاي ما چونان که بایدند نه بایدها...
هر روز بیتو روز مباداست! اي خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی میخواهمت، چنانکه شب خسته خواب را میجویمت، چنانکه
لب تشنه آب را محو توام، چنانکه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیدهدمان، آفتاب را بیتابم، آنچنانکه درختان براي باد یا
کودکان خفته به گهواره، خواب را بایستهاي، چنانکه تپیدن براي دل یا آنچنانکه بال پریدن، عقاب را حتی اگر نباشی،
میآفرینمت چونانکه التهاب بیابان، سراب را اي خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی با چون تو پرسشی، چه نیازي جواب را ناگهان،
چقدر زود دیر میشود! حرفهاي ما هنوز ناتمام تا نگاه میکنی وقت رفتن است... باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با
خبر شوي لحظۀ عزیمت تو ناگزیر میشود! آي... اي دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود!
دیدار یار غایب
بار اوّلش نبود که به نداري و پیسی میخورد. هر بار هم که اینطور میشد با هر زحمت و جست و خیزي که بود، خودش را بالا
میکشید و یک جوري خلاصه رفع و رجوع میکرد. حتّی سر جهیزیّۀ تنها دخترش که در حدّ وسع و توانش، وسایلی را دست و پا
کرده بود و نگذاشته بود، آب در دل عیالش محبوبه تکان بخورد. امّا این بار کمی فرق میکرد. سن و سالی از او گذشته بود.
خودش هم اگر چیزي نمیگفت، موهاي جوگندمی و چین و چروكهاي روي پیشانی و گوشۀ چشمهایش از عبورِ گذشت
سالهاي پر از سختی، ردّي ممتد بر جاي گذاشته بود. از مسجد، از سر کار، از صندوق محله، و از هر جایی که به نظرش میرسید،
وام گرفته بود و خلاصه اینکه، سر هر ماه قسطها را میداد، امّا یک بار که نداشت و چند قسط از دو جا، عقب افتاده بود، مجبور
شد و از سر ناچاري یک کاري که نباید میکرد را هم انجام داده بود. از صادقی همسایۀ کوچه پشتی دستی پول قرض گرفته بود،
سیصد هزار تومان ناقابل که همان کار را خراب کرده بود. آمده بود درب خانه، همین امروز، سر ظهر، صادقی را میگویم، که
چی؟ دستم تنگ شده و به این سیصد تومان احتیاج پیدا کردهام وگرنه، سیصد تومان پولی نیست که آدم بخواهد رویش
برنامهریزي کند. و وقتی او این حرفها را از قول صادقی به عیالش محبوبه میزد، خیره شده به فرش نخنماي زیر پاهایشان.
محبوبه: گوشِت با من است؟ بله که گوشم با شماست. اگر گوشم نباشد، حواسم پی تصمیم و نقشهات است که؟ صادقی
میگفت: اگر هم سیصد تومان دم دست ندارید، خودتان را به زحمت نیندازید، باشد ماه دیگر امّا خب صد تومان بیاید رویش که
صفحه 32 از 64
ما هم ضرر نکرده باشیم. آقا ناصر! یعنی چی؟ صادقی اینها را گفت؟ درسته محبوبه! براي همین هم نمیخواهم دست دست
کنم. و بعد دست کشید به سر فرش دستباف و نخ نما شدة زیر پایش. و لحظهاي بعد چینی به راستۀ ابروي پرپشت و مردانهاش
انداخت که؛ جان تنها دخترمان، اگر دلت رضا نباشد، عمراً اگر دست به این فرش بزنم. هنر دستهاي خودت است. تو نخواهی،
هیچ کاري نمیکنم. چهرة نگران و مستأصل آقا ناصر، راه را براي هر حرف و سخنی و شکوهاي بسته بود. مکث کرد، امّا چیزي
نگفت. دلش نیامد بگوید، تو که داري فرش را جمع میکنی، آنوقت میگویی اگر تو نخواهی فلان ... تازه، دلش نیامد حتی
بگوید، آمدیم و کار به دعوا کشید و خداي ناکرده آبروریزي جلوي درب و همسایه. و به خاطر همین اندیشههاي موزیانه بود که
بی هیچ ذرّهاي مقاومت، از جاي برخاست و راه را براي لوله کردن فرش 9 متري باز کرد. فرشی که از بچّگی وقتی اسم آقا ناصر را
رویش گذاشتند، نشست پاي دارش و آن نقش خیال خود را به نقش قالی بافت تا وقت عروسیاش. آقا ناصر، فرش لوله شدهاش را
به دیوار تکیه داد و پیراهن چهارخونهاي سفید سورمهاش را میپوشید که گفت: باید تا دیر نشده بروم راسته حجرهداران بازارچه.
محبوبه خانم گفت: حالا چه عجلهاي؟ امروز که تازه سه شنبه است. خب باشد آخر هفته، این سر ظهر کجا میخواهی بروي؟ نه
خانم! بازار وسط هفته و آخر هفته نمیشناسد، همیشه شلوغ است و پر رفت و آمد، بلکه خوب خریدند و امشب قرض صادقی را
دادم. تا مایۀ دردسر و آبروریزي نشده... آقا ناصر، فرش 9 متري لوله شده را روي کول انداخت درب اتاق را که باز کرد تا بیرون
برود، یک دفعه برگشت. محبوبه داشت نگاهش میکرد. آقا ناصر فرش را روي زمین گذاشت. چهرة پر چین و خستهاش را روي
صورت محبوبه نشاند: محبوبه جان! هیچ وقت این خانمی تو را فراموش نمیکنم... ... راستۀ فرش فروشان بازار پر رفت و آمد
بود، البّته این طبیعی بود که سر ظهر که حجرهها زیر گرماي سوزان، آفتاب میگرفتند، کمی اوضاع ساکت میشد، امّا ساعت 3 که
میگذشت، دوباره همه چیز رونق میگرفت... حجرهها تنه به تنۀ یکدیگر تکیه داده بودند و حجرهدارها با قلیان و چاي و یا با
صحبت و چرتکه انداختن، در انتظار مشتريهاي دست به نقد، وقت سپري میکردند. یکی امّا، اندکی با بقیه متفاوت بود، حاجی یا
به قول شاگرد حاجی اوستا نرسیده به سر پیچ بازارچه، جایش بود، و هر هفته، سه شنبهها، درست همین وقتها، پسرك جوانی
آب و جاروب به دست، جلوي حجره را صفا میداد. گلدان کوچکی که چند تا گل شمعدانی قرمز رنگ هم داشت را مقابل
میگذاشت. درست کنار یک چهارپایه. بعد که کمر راست میکرد، یکراست میرفت، داخل حجره، سراغ اوستا، مرد مسنی که
صاحب محاسن بود و کلاه پشمی درشت بافتی را بر سر داشت و با آن کت و شلوارش و آن تسبیح دانه درشت آلبالویی رنگ
وقتی روي صندلی مینشست، میشد از آن حاجی بازاريها. اوستا! آب و جاروب تمام شد. اگر کاري ندارید بروم شیرینی
بخرم؟ این موقع، اوستا، کشوي میز را بیرون میکشید و یک اسکناس 5 هزار تومانی تانخورده را در میآورد و میگفت: بیا جانم
! به اکبر آقا قناد بگو، شیرینی کوچک و لقمهاي باشد که بیشتر بشود. شاگرد حاجی، دستمال یزدي را از دور گردن برداشت،
چَشمی گفت و از حجره بیرون پرید که حاجی صدایش کرد: راستی! سر راهت، یک پرسو جو بکن، دم مسجد، ببین حرکت
اتوبوسهاي جمکران، مثل هفتۀ پیش ساعت 4 است یا نه؟ رو چِشَم اوستا، حاجی که در حجره تنها ماند، رفت سراغ کتابی که هر
روز صفحاتی از آن را میخواند و امروز باید آن را تمام میکرد. کتاب را یکی از جوانهایی که در اتوبوس جمکران، هر هفته
حاجی را میدید، به او داده بود، البّته به امانت. چند داستان تشرّف در آن نوشته شده بود. جوانک کتاب تشرّفات را هر هفته به
دست کسی از اهالی اتوبوس میسپرد و این هفته نیز دست حاجی میچرخید. همۀ تشرّفات کتاب جز، داستان آخر، را خوانده بود.
وقت را مغتنم شمرد و نشست پشت میزش، دفتر بزرگ حسابدارياش را که بست، کتاب تازه خودش را نشان میداد؛ کم قطر و
جمع و جور. تشرف آخر، یا تشرّف سوّم قبل از شروع داستان، با خط درشتی اسم آن وسط صفحه نوشته شده بود؛ دیدار یار
غایب. و در صفحۀ روبرو، بالاي صفحه، اولین پاراگراف سر سطر نوشته شده بود: یکی از دانشمندان، آرزوي زیارت حضرت
بقیۀالله ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقیّت خود رنج میبرد. مدّتها ریاضت کشید و آنچنان که در میان طلاب حوزة نجف
صفحه 33 از 64
میرفت و به عبادت میپرداخت تا شاید توفیق دیدار یار نصیبش شود. مدتها « مسجد سهله » مشهور است، شبهاي چهارشنبه به
کوشید امّا به نتیجهاي نرسید، پس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد، متوسّل شد. چلهها نشست و ریاضتها کشید. اما باز هم
نتیجهاي نگرفت. ولی شببیداريهاي فراوان و مناجاتهاي سحرگاهان، صفاي باطنی در او ایجاد کرده بود. گاهی نوري بر دلش
دیدن امام زمان(عج) براي » : میتابید و حقایقی را میدید و دقایقی را میشنید. روزي در یکی از این حالات معنوي به او گفته شد
به عشق دیدار، رنج سفر را بر خویش هموار کرد و پس از چند روز به شهر « تو ممکن نیست مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی
مذکور رسید. در آن شهر نیز هر چه از ختوم و اذکار یادش داده بودند، همگی را به کار برد و بار دیگر یک دورة چلّه نشینی را
آغاز کرد. هر چه در رؤیت هلال یار کم توفیق بود، همین عطش او را بیشتر میکرد. چون تشنهاي که هر چه دستیابی به آب
روان و گوارا برایش سختتر میشد، او عضبناكتر و بیقرارتر میشود. سرانجام در روز سی و هفتم یا سی و هشتم از روزهاي
الان حضرت بقیۀالله الاعظم در بازار آهنگران، در مغازة پیرمرد قفلسازي نشستهاند، برخیز و به » : چلّهنشینیهایش، به او گفتند
تأخیر را جایز ندانست، شال کمرش را بست. بالاپوش روي دوش انداخت و با قلبی سرشار از عشق «. خدمت حضرت شرفیاب شو
دیدار یار غایب، راهی شد. میدانست که سرانجام همۀ آن چلهنشینیها، همۀ آن راز و نیازها، همۀ آن صدا زدنها، اکنون به لبیکی
از سوي آقایش پاسخ داده شده است. نمیدانست چطور که نه به پاي تن بلکه با سر، سوي دیدار هروله میکرد. حاجی تسبیح را
لاي کتاب گذاشت و آن را بست، چشمانش خسته شده بود یا قطرهاي اشک پردهاي شده براي خواندن، معلوم نبود امّا هر چه بود،
لحظهاي به فکر رفت. اینکه کاشکی او نیز چون آن اهل علم عاشق، روزي به دیدار آقا و سرورش نایل میشد. وقتی با خودش
خلوت میکرد حقّ را به خودش میداد. اینکه وقتی هر هفته به عشق دیدار آقایش، حجره و دستک را کنار میگذارد و راهی
جمکران میشود، پس دلیلی ندارد که آقایش از او روي پنهان کند... کتاب را باز کرد و به خواندن ادامه داد؛ مرد عاشق،
هیجانزدهتر از همیشه با چشمانی اشکبار قدم در بازارچه گذاشت. نه چیزي جز دکان قفلسازي را قادر بود ببیند و نه هیچ سخنی
غیر از صداي خوش آقایش را میتوانست بشنود. چشمانش نگران و لرزان در پی محبوب میچرخید ... میان بازار آهنگران، دکان
قفلسازي توجهش را جلب کرد. دکان آنقدر مهتر و ساده و بیپیرایه بود که براي فراري دادن هر مشتري کافی بود. روي دیوار
تختهاي نصب شده بود و روي آن تعدادي میخ داشت که هر یک حلقۀ کوچک کلیدي را روي خود تحمّل میکرد. نگاه مرد
عاشق به درون دکان افتاد. پیرمرد قفلساز روي چهارپایۀ کوچکش نشسته بود و روبرویش، آري، آقا و سرورش بود که با پیرمرد
قفلساز گرم گرفته بودند و سخنان محبّتآمیز به هم میگفتند و احوال یکدیگر را جویا میشدند. مرد سر از پاي نمیشناخت.
اکنون در چند قدمی رسیدن به همۀ آرزوها و رؤیاهایش بود. سالها تحمّل ریاضتهاي سخت، چلّهنشینیهاي پیوسته... آري، این
مرد نورانی با آن هیبت خاصّ هاشمی، پیراهن سپیدي که بر تن داشت و شال سبزي بر دوش آویخته بود. این چشمان مهربان، این
نگاه نافذ، این ابروان مشکی نزدیک به هم، نه پیوسته، این همان یار غایب بود که حال حاضر شده بود. خواست حرفی بزند، کاري
کند. خودش را به پاي آقایش بیندازد. امّا قادر به هیچ کاري نبود، جز اینکه زبان بچرخاند و از سر ادب به مولایش سلام کند.
آقایش نیز به گرمی پاسخ سلام او را دادند و با اشارتی به او فهماندند که یعنی سکوت کن و تنها ببین... در جا خشکش زده بود.
یک نگاه به آقایش و یک نگاه به پیرمرد قفلساز انداخت که به راحتی با مولایش مشغول صحبت بود. گاه به لبخند مولایش شاد
میشد و لحظهاي سکوت میکرد تا سرورش کلامی بر لبهاي مبارکش جاري کند. مرد عاشق، وقتی به خود آمد، قبل از آنکه
همه صمیمیت و پاکی چشمان پیرمرد قفلساز، شگفتزده شود، به حال خویش تأسف و هزار بار افسوس خورد که از کدام
چلّهنشینی و چه ختم و ذکري غافل مانده که حالا که پس از سالها، توفیق دیدار نصیبش شده، اینطور باید از هم کلامی با
حضرت، محروم بماند... تلفن که زنگ خورد، ابروهاي حاجی در هم رفت. زود نگاهی به ساعتش کرد. ساعت سه و نیم بود و
هنوز وقت داشت. خیالش که راحت شد، گوشی را برداشت: بله، بفرمایید. سلام اوستا، از شیرینیفروشی زنگ میزنم. چیزي
صفحه 34 از 64
شده که زنگزدي؟ میخواستم بگویم، اکبر آقا، قنّاد، سلام رساند و گفت: اگر شما موافق باشید. چند کیلو شیرینی بدهد تا تو
اتوبوس و جمکران، بین ملّت پخش شود. من گفتم، باید به اوستام زنگ بزنم، حالا چکار کنم؟ اي بابا! اینم سؤال دارد. معلوم
است دیگر، همه را بردار بیار، عجلهکن که میخواهم سر ساعت بروم. گوشی را گذاشت، بار دیگر حال و هواي تشرف، او را به
فکر فرو برد. دلش میخواست، خودش را بگذارد جاي مرد داستان و سؤالهاي او را خود پاسخ بگوید. شاید او هم پیرمرد
قفلساز را میگویم شاید مثل اکبرآقا قنّاد، دستش به خیر بود. شاید مثل شاگرد خودش، هیچ کاري را بدون کسب اطمینان از
رضایت آقایش، انجام نمیداد. شاید هم ختم و ذکر خاصّ ی را بلد بود که ... نگاهش روي سطور پر رنگ و تایپ شده کتاب،
میزان شد؛ سؤال مرد عاشق در فضاي پریشانی چرخ میخورد و روي احتمالات آرام نمیگرفت. در همین موقع بود که پیرزنی
عصازنان و نفس زنان به در دکان قفلسازي آمد. پیرمرد قفلساز با مهربانی رو به پیرزن گفت: بفرما، مادرجان! قفلمیخواهی؟
پیرزن روي چهارپایۀ جلوي مغازه پهن شد. عرق سر و رویش در آمده بود. آب دهان خشک شده بود. قفلی را که در دست
داشت، به سمت پیرمرد قفلساز دراز کرد و گفت: بیا برادر: این را از من بخر و مرا خلاص کن. پیرمرد، قفل بزرگ را در دست
جابهجا کرد و گفت: خواهرم! این قفل که سالم است. پیرزن نفسی تازه کرد. حوصله سر و کله زدن با این یکی را دیگر نداشت،
امّا گفت: این حرفها را چند قفلساز دیگري که در این راسته بودند، هم گفتند: خُب اگر خوب و سالم و بزرگ است. پس آن
را بخر. به چند میدهی؟ نگاه ملتمسانۀ پیرزن به سیماي نورانی و مهربان پیرمرد قفلساز دوخته شد. برادرجان! من امشب مهمان
دارم و براي خرید قرص نان و قدري پنیر و چند دسته سبزي به سه شاهی نیاز دارم. حال تو هم آقایی کن و قفل را بخر که یک
عمر دعایت میکنم. پیرمرد قفلساز، خیره به قفل، قدري آنرا وارسی کرد و متعجبانه گفت: سه شاهی؟ فقط همین؟ آري، اگر
راه دارد و برایت مقدور است، همان سه شاهی را از من بخر. در این راسته، هر که گفت: بی عیب است، به همین سه شاهی هم
راضی نشد و گرنه، برخی عیب و ایراد روي قفل گذاشتند، حال که تو حرف حق میگویی، پس مرا بیش از این معطّل نکن. پیرمرد
قفلساز، با آرامش و اطمینانی که در صورت و کلامش موج میزد، گفت: خواهرم! این قفل سالم شما، هشت شاهی ارزش دارد.
قیمت کلید هم دو شاهی، اگر تو به من دو شاهی بدهی، برایش کلید میسازم و آنوقت قیمت این قفل و کلید، ده شاهی میشود.
پیرزن، در آن گیر و دار اضطراب معنی حرفهاي او را نمیفهمید. ناراحت شده بود. از طرفی میخواست حالا که این همه راه را
از سر بازارچه تا اینجا آمده، کار را یکسره کند، پس گفت: من نه به این قفل و نه به کلید آن، هیچ یک نیازي ندارم. شما سه
شاهی، قفل را از من بخر که دعایت میکنم. پیرمرد قفلساز با کمال صداقت و سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی. من هم که
مسلمانم. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم. و حقّ کسی را ضایع کنم. این قفل هشت شاهی ارزش دارد. من اگر بخواهم منفعت ببرم.
به هفت شاهی میخرم. زیرا در معامله هشت شاهی، بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافی است. اگر میخواهی بفروشی. من
هفت شاهی میخرم و باز تکرار میکنم، که قیمت واقعی آن هشت شاهی است چون من کاسب هستم و باید نفعی ببرم، یک
شاهی ارزانتر میخرم! پس دست برد، داخل دخل جعبۀ فلزي کوچک، تا 7 شاهی بیرون بیاورد و به او بدهد. خوشحالی سرتاپاي
خستۀ پیرزن را در نوردید و درماندگی و اندوه به چشم به هم زدنی عقب نشینی کرد. باورکردنش سخت بود وقتی کسی حتی با
وجود التماسهاي فراوان پیرزن، حاضر به خرید قفل به بهاي سه شاهی نشد، اینک 4 شاهی بیشتر به دست میآورد. لحظهاي بعد
همچنان دعا میکرد که از دکان قفلسازي بازارچۀ آهنگران دور شد. در این وقت محبوب دلها رو به مرد عالم و عاشق کردند و
با مهربانی فرمودند: آقاي عزیز! این منظره را تماشا کردي. اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چلهنشینی لازم نیست. به جفر
متوسل شدن سودي ندارد. عمل سالم داشته باشید. مسلمان باشید. تا من بتوانم با شما همکاري کنم! از همۀ این شهر، من این پیرمرد
را انتخاب کردهام. زیرا این پیرمرد دیندار است و خدا را میشناسد. این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت
کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچکس حتی به سه شاهی نیز خریداري نکرد.
صفحه 35 از 64
و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفتهاي بر او نمیگذرد مگر آنکه من به سراغ او میآیم و از او دلجویی و احوالپرسی
میکنم.... مرد عاشق و عالم داستان بعد از این سخنان حضرت صاحب(عج)، هر حسی و حالی که پیدا کرده باشد، اوضاع حاجی
بهتر از او نبود. کتاب را بست و عجیب در حال و هواي خوش و معنوي داستان، معلّق مانده بود. دوست داشت یک دل سیر گریه
کند. دوشت داشت سرش را که احساس میکرد به سنگینی کوهی، بزرگ و غیر قابل تحمّل شده را به آبی سرد و روان بسپارد.
آرزو کرد کاش او نیز به جاي بازاري و فرشفروشی، پیرمردي قفلساز بود که پیرزنی سراغ او میآمد و از این طریق عشق و
ارادتش را به آقایش اثبات میکرد. آنقدر در حس و حال خوش خود بود که وقتی شاگرد با دو جعبۀ بزرگی شیرینی آمد، جز
جواب سلامش چیزي به او نگفت. شاگرد امّا کار خودش را خواب بلد بود، جعبهاي را کنار گذاشت و آن دیگري را باز کرد و
میان دوري که بر روي چهارپایۀ بیرون حجره گذاشته بود، خالی کرد و اولین کسی هم که از آن شیرینی برداشت و براي سلامتی
آقا صلوات فرستاد، مشترياي بود که داشت پا میگذاشت داخل حجره. پیرمردي بود با موهاي جوگندمی و صورت گرد و پر چین
و چروك. پیراهنی چهارخانه سپید سورمهاي بر تن داشت. فرش لوله شدة روي کولش را که زمین گذاشت، سلام کرد و بی
تعارف روي چهار پایۀ گوشۀ حجره نشست. حاجی تازه از حس و حالش بیرون آمده بود. جواب سلام را که داد، از پشت میز بلند
شد و تسبیح بهدست آمد سراغ پیرمرد آقا ناصر ؛ جانم بابا، بفرمایید؟ پیرمرد با سادگی، و خیلی زود گفت: از سر بازارچه تا اینجا
هر حجرهاي رفتم و این فرش را نشان دادم، دوباره جمع کردم. همه ارزان میخرند، آخر پنجاه هزار تومان هم پول است، آن هم
براي فرش دستباف... حاجی و شاگرد و پیرمرد، فرش را باز کردند. حاجی زانو زد روي فرش و دستی به پرزهاي فرو رفته و نخنما
شدهاش کشید و گفت: خب، خیلی کهنه شده بابا جان. درسته، من هم که نگفتم فرش نوست. احتیاج دارم به دستکم 300 تومان.
نمیخوام بیفتم تو گناه نزول. همین را هم از زیر پا جمع کردم. به جان عزیزت، اگر نیاز نداشتم که فرش زیر پایمان را جمع
نمیکردم. حاجی فرش را برگرداند و دوباره از رو کرد، طرح فرش را نیز ورانداز کرد و گفت: بابا جان! قیمت چند گفتند؟
حجرههاي قبلی یکی صد تومان گفت با هزار التماس، یکی هم 80 تومان. آن سربازارچه هم بیشتر از پنجاه تومان گفت جا ندارد،
گفت اگر بیشتر بدهیم، ضرر است. حاجی که از صبح تا آن موقع از مشتري حسابی، بینصیب مانده بود، نه گذاشت و نه برداشت.
بادي به غبغب انداخت که: درست گفتند، پدرجان! بیشتر جا ندارد. کار ما همین است. ما الآن این را اگر صد تومان هم بخریم،
میماند روي دستمان. آخر کسی براي فرش کهنه اینقدر پول میدهد. حالا اگر میخواهی صد تومان، ازت بخرم، آن هم چون
میخواهم دست خالی ... که شاگرد حاجی نگاهی به ساعت تو حجره انداخت و گفت: اِ اِ ... اوستا، ساعت 5 دقیقه به چهار است.
اتوبوس جمکران... دیرتان شد ها... دل حاجی سوخت. یاد چلّههاي عالم عاشق افتاد. یاد ذکرها و ختمها، یاد پیرمرد قفلساز... یاد
پیرزن... دستی به قلب گرفت و روي صندلیاش نشست. پیرمرد که هیچ حرفی براي گفتن نداشت و آرام گرفته بود، فقط نگاه
میکرد. پدر جان! خدا را شکر که تو هنوز اینجایی و من متوجّه این شدم که فرش دستباف، آنهم پا خورده و کار کرده، آنهم 9
متري یعنی پول... آنهم حول و حوش سیصد هزارتومان. و برخاست و سر دخل، تراولهاي 50 تایی و صدتومانی را شمرد و داد
دست پیرمرد که مات و مبهوت، هنوز از ماجرا سر در نیاورده بود و نمیدانست که بخندد یا گریه کند.... پس از گذشت سالهاي
سال، هنوز کسی نمیداند که حاجی بازاري آن شب چهارشنبه، به اتوبوس جمکران رسید یا نه؟!... شیدا سادات آرامی ماهنامه
موعود شماره 82 پینوشت ? تشرف یاد شده برگرفته از: ملاقات با امام عصر(عج)، ص 268 ؛ عنایات حضرت مهدي(عج) به علماء
. و طلاب، به نقل از: سرمایۀ سخن، ج 1
مهمان ماه
مصطفی محدثی خراسانی نامم مصطفی و شهرتم محدثی خراسانی است، خراسانی نه تنها اسمی که رسماً هم خراسانیام و در سال
صفحه 36 از 64
1340 در آن دیار چشم به جهان گشودهام و در همان دیار پرورش یافته و تحصیل کردهام، آخرین مَدرَسم، دانشگاه فردوسی مشهد
بوده که در دانشکدة ادبیاتش رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را خواندهام. سرودن را از نوجوانی به یاد دارم، اوایل دهۀ شصت در
کوران دفاع مقدس مقداري از هم قد و اندازههاي خودم را در شعر در مشهد پیدا کردم و با هم گروه شعري را در سازمان تبلیغات
مشهد راه انداختیم و پنجشنبهها عصر آنجا شد میعادگاهمان که هنوز که هنوز است آن میعادگاه، میعادگاه است و آن میعاد برقرار،
از سال 70 تا 80 مسئولیت این گروه شعر به عهدة من بود، و همزمان با آن مسئولیت کانون شاعران و نویسندگان سازمان آموزش و
پرورش خراسان که هنوز شمالی و جنوبی و مرکزي نشده بود را نیز عهدهدار بودم و از سال 80 هم که دست تقدیر مرا به تهران
کشاند و در این دیار به جمع دوستان شاعر در شوراي عالی شعر صدا و سیما پیوستم و در کنار آن سردبیري مجله شعر را به صاحب
امتیازي حوزة هنري کشور پذیرفتم. دو سالی هم در این بین از سال 84 تا 86 مسئولیت گروه فرهنگی روزنامۀ جام جم را عهدهدار
بودم. ذوق و گرایش من در شعر بیشتر با قالبهاي کلاسیک گره خورده است و در آن میان بیشتر غزل و دو بیتی و رباعی البته
بدون شعر نیمایی هم نیستم اما گویا زبان مرا همان قالبهاي کلاسیک بیشتر برمیتابند. این کتابها را تاکنون از آثارم منتشر
کردهام: 1. شاعران پروازي 1375 انتشارات ضریح آفتاب، 2. هزار مرتبه خورشید 1375 انتشارات برگ، 3. گزیدة ادبیات
معاصر شمارة 46 1378 انتشارات نیستان، 4. ولیّ مهر منظومهاي در رثاي شهید ولی الله چراغچی، انتشارات کنگرة سرداران شهید
7. طنین گام ، 6. سلوك باران انتشارات سورة مهر 1385 ، 5. طنین کوه شعر دفاع مقدس انتشارات حریر 1383 ، خراسان 1380
8. سُکر سماع که در حال انتشار است. همچنین کتابی دیگر با عنوان ، ابراهیم، انتشارات مؤسسۀ نتظیم و نشر آثار امام(ره)، 1386
شوق کعبه که نگاهی زیباییشناسانه و تأملی فلسفی در مناسک حج دارد و حاصل یادداشتهاي من در حج تمتع سال 1383 است،
این کتاب در حال انتشار است. شوق پریدن گر چه بیم نرسیدن دارد بار عشق تو کشیدن دارد یاد تو بالی اگر باز کند سنگ هم
شوق پریدن دارد چون در آیینه تو را میبینم جلوة آینه دیدن دارد یا دلی نیست در آفاق زمان یا به ذکر تو تپیدن دارد واژه از پارة
دل داد به من پس از این شعر شنیدن دارد بیا به خانه که امید با تو برگردد بیا به خانه که امید با تو برگردد هزار مرتبه خورشید با تو
برگردد بیا شکوه شکفتن که باز در نفسی بهار رفته به تبعید با تو برگردد بیا که صبح یقین در گشودن چشمی به جاي این شب
تردید با تو برگردد من و غروب و غم و اضطرابِ چشمانی به راه مانده که امید با تو برگردد بیا که کوچ کند ماتم از حریم زمین و
شادمانهترین عید با تو برگردد
ولایت امامان (ع)
بزرگی ولایت ولایت اهل بیت(ع) در قرآن کریم به عنوان بالاترین مقامات تعبیر شده است. ولایت از ویژگیهاي مخصوص
خداوند متعال است، که میفرماید: هنالک الولایۀ لله الحقّ هو خیرٌثواباً و خیرٌ عقباً. 1 در آنجا [آشکار شد که] به خداي حق تعلق
دارد. اوست بهترین پاداش و [اوست] بهترین فرجام. و ولایت پیامبر و امامان(ع) از ولایت خداوند منشعب میشود، که خود فرموده
است: إنّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین ءامنوا الّذین یقیمون ال ّ ص لوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون.. 2 ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر
اوست و کسانی که ایمان آوردهاند: همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند. بنابراین ولایت خداوند،
3 ولایت میانه است. و از این رو است « جنۀالمأوي » و « سدرة المنتهی » ولایت بزرگ و ولایت پیامبر(ص) و ولایت اولیاي آن حضرت
که گفتهاند: ولایت، عامتر و فراگیرتر از نبوت است؛ یعنی هر پیامبري ولیّ است ولی هر ولیّاي پیامبر نیست. نبوت نیازمند ولایت
بوده، امّا ولایت نیازي به نبوت ندارد. 4 و بعضی معتقدند که مقام ولایت رفیعتر از مقام نبوت است، بنابر آنچه از رسول خدا(ص)
روایت شده که فرمودند: خداي عزّوجل بندگانی دارد که پیامبر و شهید نیستند، ولی پیامبران و شهیدان به جایگاه و قرب آنان
نسبت به خداوند غبطه میخورند. و هنگامی که دربارة آنان از آن حضرت(ص) پرسیده شد، فرمودند: آنان از مردم گمنام و
صفحه 37 از 64
گروههاي ناشناختهاند، نسبت خویشاوندي سبب ارتباط ایشان با یکدیگر نیست، [بلکه] با خداوند پیمان مستحکم دوستی بستند. روز
قیامت [نیز]، خداوند منبرهایی از نور برایشان قرار داده، ایشان را بر روي آن مینشاند و صورتهایشان را نور میگرداند. انسانها
در روز قیامت هراسناکند امّا آنان نمیهراسند. آنان اولیاي خدا هستند که هیچ هراسی ندارند و اندوهناك نمیشوند.. 5 پیروي
موسی(ع) پیامبر اولوالعزم از خضر(ع)، و پیروي عیسی از امام مهدي(ع) دلیل آن است که شأن ولایت از نبوت بالاتر است.
همانطور که ولایت، سرّ آفرینش بشر بوده است. علّامه طباطبایی(ره) دراینباره میگوید: ولایت، کمال حقیقی انسان، و هدف
مرتبۀ ولایت، والاترین و بزرگترین مقامها، محور » : نهایی قرار دادن دینِ بر حقِّ خداوندي است. 6 سیّد سبزواري(ره) نیز گفته است
مدار تکوین و تشریع، و ریسمان امتداد یافته میان خداوند متعال و همۀ آفریدگان اوست. و آن هم، علت فاعلی و هم علت غایی
است در حالی که بسیار به ندرت این دو علت در یک امر جمع میشوند و فی الجمله، آن آخرین [منزل] قوس صعود، و سرّ خدا
7 اکنون که قدري اهمیت ولایت توضیح داده شد، معنا، مصادیق، نقش و چگونگی رسیدن به آن را در .« در میان جهانیان است
عناوین زیر مورد توجه قرار میدهیم. معنی ولایت واژة ولایت در قرآن کریم با مشتقّات فراوانی همچون: ولی، والی، اولیاء، موالی،
دو شیء یا بیشتر چنان شوند که چیزي غیر از » : تولّی، تولیۀ و... ذکر شده است. معنی جامع این کلمات عبارت از این است که
این معنا به عنوان استعاره براي نزدیکی (مکانی) به کار .« خودشان، بینشان فاصل نباشد، و به عبارتی دیگر هیچ جدایی بینشان نباشد
از دیگر معناهایی که براي این واژه به .« فلانٌ یلی فلانٌ؛ فلانی پشت سر (بلافاصله پس از) فلانی است » : میرود. مثلاً گفته میشود
کار رفته میتوان به: دین، دوستی، یاري، عقیده اشاره کرد. و برخی براي آن تا 21 معنی برشمردهاند. 8 علّامه طباطبایی در این باره
ظاهر آن است که نزدیکی و قرب مذکور که از آن با واژة ولایت تعبیر شده، ابتدا انسان آن را براي اموال و داراییهاي » : مینویسد
چنین « ولی » 9 سیّد سبزواري نیز دربارة ریشۀ لغوي .« خود وضع کرده، سپس در مورد برخی از اقسام قرب معنوي به کار برده است
10 در پرتو این تعریف، هنگامی .« ارتباط حاصل بین دو شیء که موجب آمیختگی مادي یا روحی یا هر دوي آنها شود » : گفته است
فلان » : منظور از آن همراهی خداوند با همۀ موجودات است. و هنگامی که گفته میشود ،« ولایت از آن خداست » : که گفته میشود
منظور این است که وي به مرتبهاي از سیر اخلاقی و عرفانی رسیده که همۀ حجابهاي نفسانی بین او و « شخصی ولیّ خدا است
خدا از میان رفته است. آنچه در اینجا براي ما مهم است، معنی اصطلاحی ولایت است. مفسران گفتهاند: معنی واژة ولی در قرآن
کریم، عبارت از: کسی است که امور انسانها را دربارة جانها و مالهایشان سرپرستی نموده، حق تصرّف از جانب خود یا به
اذن دیگري در شئون ایشان را داراست. 11 گونههاي ولایت ولایت به چند گونه تقسیم میشود: 1. ولایت تکوینی: که عبارت از
قدرت تصرف در امور تکوینی، تسخیر اشیاء و موجودات، مانند: طیّالارض، زنده کردن مردگان، شفاي بیماران و... است. این
ولایت، مخصوص خداوند متعال بوده و وي آن را به برخی از بندگانش نظیر پیامبران و جانشینانشان(ع) عطا فرموده است. براي
آگاهی بیشتر در این باره به معجزات معصومین(ع) در قرآن کریم و کتابهاي عقیدتی و تاریخی مراجعه کنید. 2. ولایت تشریعی:
که خود بر دو گونه است: اوّل: حقّ تشریع خداوند متعال که ویژة ذات اوست؛ میفرماید: إن الحکم إلّا لله أمر أن لا تعبدوا إلّا إیّاه
ذلک الدّین القیّم ولکنّ أکثر النّاس لا یعلمون. 12 فرمان، جز براي خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین
درست، ولی بیشتر مردم نمیدانند. و خداوند تعالی این حق را به برخی از اولیاي معصوم خود بخشیده است؛ بدین معنی که
ایشان(ع) قدرت وضع احکام شرعی واقعی را که منطبق بر ارادة اوست، یافتهاند. دوم: وظیفۀ ولیّ، امر و نهی و وظیفۀ انسانها
اطاعت از اوست. این ولایت ویژة خداوند متعال و کسانی است که خود او این صلاحیت را به ایشان عطا کرده؛ چون پیامبران و
جانشیانان(ع). و میفرماید: النّبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم. 13 پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است. خداوند
در این آیه حدود ولایت پیامبرش(ص) را تعیین نموده، بیان میدارد که او نسبت به همۀ آنچه از شئون نفس است، از خود بشر اولی
ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و » : (سزاوار) میباشد. حضرت امام صادق(ع) در روایتی در بیان تفسیر سخن خداوند متعال
صفحه 38 از 64
یعنی خدا و ؛« إنّما » : 14 میفرمایند .« کسانی که ایمان آوردهاند، همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند
رسولش و کسانی که ایمان آوردهاند؛ یعنی حضرت علی و فرزندانش، تا روز قیامت، نسبت به شما داراي ولایت، و نسبت به شما،
نتیجه آنکه، آنچه را مؤمن براي خودش میبیند » : کارها، خود و مالهایتان شایستهتراند. 15 علامه طباطبایی در این باره میگوید
مانند: حفظ، نگهداري، محبت، کرامت، اجابت درخواست. و نفوذ اراده، پیامبر در آن موارد از او اولی است. یعنی اگر امر دائر بین
16 این ولایت، آشکارا در این سخن .« پیامبر و بین خود او در هر یک از آنها شود، جانب پیامبر بر جانب خودش برتري دارد
خداوند متعال آمده است: و ما کان لمؤمنٍ و لا مؤمنۀٍ إذا قضی الله و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و
رسوله فقد ضلّ ضلالًا مبیناً. 17 و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاري فرمان دهند، براي آنان در
کارشان اختیاري باشد؛ و هر کس خدا و فرستادهاش را نافرمانی کند قطعاً دچار گمراهی آشکاري گردیده است. شأن نزول این آیۀ
کریمه، به ازدواج زینب، دختر جحش، با صاحبش زید بن حارثه، بود که رسول خدا(ص) خطبۀ آن را خواندند و دلیل آن است که
آن حضرت(ص) بر همه چیز، حتی بر امور شخصی اولی است و ولایت دارند. ولایت خداوند در حقیقت توحید خداي متعال،
توحید در ولایت او را در برمیگیرد. یعنی آنکه حقّ ولایت تکوینی و تشریعی فقط از آن خداي تعالی است. و میفرماید: أم
اتّخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولیّ و هو یحیی الموتی و هو علی کلّ شیءٍ قدیرٌٍ. 18 آیا به جاي او اولیا (دوستانی) براي خود
گرفتهاید؟ خداست که ولیّ راستین است، و اوست که مردگان را زنده میکند، و اوست که بر هر چیزي تواناست. و فرموده است:
الله ولی الّذین ءامنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور و الّذین کفروا أولیاؤهم الطّ اغوت یخرجونهم من النّور إلی الظّلمات اولئک
أصحاب النّار هم فیها خالدون. 19 خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند. آنان را از تاریکیها به سوي روشنایی به در
میبرد. و[لی] کسانی که کفر ورزیدهاند، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتاند، که آنان را از روشنایی به سوي تاریکیها به
در میبرند. آنان اهل آتشاند که خود در آن جاودانند. و ولایت خداوند متعال، ولایتی ذاتی است که اساساً شائبۀ عاریه گرفتن،
مجاز، یا جعل از سوي دیگري در آن راه ندارد. ولایت پیامبر(ص) این ولایت، برگرفته از ولایت خداوند متعال و شامل هر دو گونه
ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردهاند، همان کسانی که نماز » : آن است، چنانکه در قرآن کریم آمده است
من یطع الرسول فقد » ؛ 21 . و « پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است » ؛ 20 و اینکه .« برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند
امر » : 22 آیت الله سیّد محمود هاشمی در این باره میگوید .« أطاع الله؛ هر کس از پیامبر فرمان بَرَد، در حقیقتت خدا را فرمان برده
تعیین حکم بعضی از مسائل شرع به پیامبر خدا(ص) واگذار شده؛ همچون حکم افزودن دو رکعت در نمازهاي چهار رکعتی،
تحریم مسکرات دیگر غیر از شراب. همچنین وضع بیشتر حدود از اقدامات تشریعی پیامبر(ص) بود، که خداوند وضع احکام آنها
را بدون ارسال وحی از جانب خود به آن حضرت(ص) واگذار کرده بود. در فقه اسلامی علاوه بر روایات تطبیقهاي فراوانی
وجود دارد که بر اصل واگذار کردن تشریع به پیامبر(ص) و از آن حضرت به امامان(ع) دلالت میکند. 23 ولایت اهل بیت(ع) این
ولایت، برگرفته از ولایت خداي متعال و ولایت رسول او(ص) است. خداوند میفرماید: ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی
که ایمان آوردهاند؛ همان کسانی که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند. 24 در حقیقت وحدت سیاق در این آیه
ایمان آورندگانی » دلالت میکند که ولایت خدا و رسول او، با همۀ معناها و گونههاي آن براي اهل بیت(ع) که از آنان با وصف
یاد شده، ثابت است. و نصوص گوناگون رسیده از طریق شیعه و سنی، بر نزول این آیه در شأن « ... که نماز را به پا میدارند و
حضرت امام علی(ع) و فرزندان معصوم آن حضرت(ع) دلالت میکند. از جمله این روایت که: عبدالله ابن عبّاس در کنار زمزم
نشسته، در حال روایت کردن از رسول خدا(ص) بود. ناگهان مردي که صورتش را با عمامه پیچیده بود، رسید و هنگامی که ابن
ابن عبّاس از او پرسید: به خدا سوگند، از تو میخواهم بگویی .« قال رسول الله » : آن مرد نیز گفت « قال رسول الله » : عبّاس گفت
کیستی؟ مرد، عمامه را از صورتش کنار زد. و گفت: اي مردم، هر کس مرا میشناسد که میشناسد، و هر کس نمیشناسد، من
صفحه 39 از 64
جندب فرزند جنادة بدري، ابوذر غفاريام. با این دو [گوش] از رسول خدا(ص) شنیدم و اگر چنین نباشد، خدایا کر شوند. و آن
حضرت(ص) را با این دو [چشم] دیدم و اگر چنین نباشد، خدایا کور شوند؛ که میفرمودند: علی رهبر نیکوکاران، و کُشندة کافران
است. هر کس او را یاري کند، یاري و هر کس او را واگذارد، واگذاشته شود. من روزي از روزها نماز ظهر را همراه رسول
خدا(ص) به جاي آوردم. گدایی وارد مسجد شد امّا هیچکس به او کمکی نکرد. لذا دستش را به سوي آسمان بالا برد و گفت:
خداوندا، شاهد باش که من در مسجد رسول الله(ص) نیاز خود را ابراز کردم ولی هیچکس چیزي به من نبخشید. در این حال، علی
که در رکوع بود، با انگشت (خنصر) دست راست خود که انگشتري در آن بود به او اشاره نمودند و سائل نزدیک شد تا آنکه
انگشتر را از انگشت آن حضرت(ع) گرفت، در حالی که پیامبر(ص) شاهد این ماجرا بودند. هنگامی که رسول خدا(ص) از نماز
فراغت یافتند، سر خود را به سوي آسمان بالا بردند و فرمودند: خداوندا! همانا موسی از تو درخواست کرد و عرضه داشت:
پروردگارا! سینهام را گشاده گردان، و کارم را براي من آسان ساز، و از زبانم گره بگشاي [تا] سخنم را بفهمند، و براي من »
25 و تو براي او قرآنی ناطق « دستیاري از کسانم قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او استوار کن، و او را شریک کارم گردان
به زودي بازویت را به [وسیلۀ] برادرت نیرومند خواهیم کرد و براي شما هر دو، تسلّطی قرار خواهیم داد که با » : فرو فرستادي که
26 خداوندا! و من محمّد پیامبر و .« [وجود] آیات ما به شما دست نخواهند یافت. شما و هر که شما را پیروي کند، چیره خواهد بود
برگزیدة تو هستم. خداوندا! سینهام را گشاده گردان، و کارم را براي من آسان ساز، و براي من دستیاري از کسانم قرار ده،
علی(ع) را؛ پشتم را به او استوار کن. ابوذر گفت: هنوز کلام رسول الله(ص) به پایان نرسیده بود، که جبرئیل از نزد خداي متعال
إنّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین » : نازل شد، و عرض کرد: اي محمّد، بخوان. حضرت(ص) فرمودند: چه بخوانم؟ عرض کرد: بخوان
إنّما » : 27 حضرت امام صادق(ع) دربارة این سخن خداوند متعال .« ءامنوا الّذین یقیمون ال ّ ص لاة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون
إنّما، یعنی خدا و رسولش و ایمان آورندگان؛ یعنی علی و فرزندان امام او(ع) تا روز قیامت؛ بر شما ولایت » : فرمودند « ... ولیّکم
کسانی که » : سپس خداوند عزّوجلّ ایشان را چنین ستوده است .« دارد، شایستهتر نسبت به شما، کارها، جانها، و مالهایتان هستند
امیرالمؤمنین(ع) در حال اداي نماز ظهر، دو رکعت را به جاي آورده و در .« نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند
رکوع بودند که سائلی وارد شد و به آن حضرت عرضه داشت: سلام بر تو اي ولیّ خدا و کسی که بر مؤمنین از خودشان سزاوارتر
است، [من] مسکین را صدقهاي ده. و ردایی بر دوش آن حضرت(ع) بود که هزار دینار ارزش داشت و هدیۀ نجاشی به پیامبر(ص)
بود و حضرت(ص) آن را فقط به ایشان پوشانده بود. امیرالمؤمنین(ع) آن ردا را به سوي سائل انداختند و با نگاهشان اشاره کردند
که آن را بردارد. در آن هنگام بود که خداوند آیۀ فوق را نازل و فرزندان آن حضرت(ع) را نیز از این نعمت بهرهمند نمود. هر یک
از فرزندان ایشان که به امامت میرسند، مانند حضرتش از این نعمت برخوردار بوده، در حال رکوع انفاق میکنند.سائلی که از
امیرالمؤمنین درخواست کمک کرد، یکی از فرشتگان بود و همچنین کسانی که از امامان و فرزندان آن حضرت درخواست کمک
28 از جمله دلایلی که بر پیوسته بودن ولایت اهل بیت(ع) به ولایت خداوند و رسولش(ص) دلالت .« میکنند، جملگی فرشته هستند
میکند، این روایات است: زید بن ارقم میگوید: هنگامی که رسول خدا(ص) از حجّ ۀالوداع بازمیگشتند، و در غدیر خم فرود
آمدند، دستور دادند از خارها و تپههاي صحرا سایبانهایی تهیه کنند. سپس فرمودند: در حقیقت خداوند مولا و صاحب اختیار من،
هر کس من ولیّ اویم، این [علی(ع)] ولیّ و » : و من ولیّ و سرپرست هر مؤمنی هستم. سپس دست علی(ع) را گرفته، فرمودند
29 ابن عبّاس از رسول خدا(ص) روایت .« سرپرست اوست. خداوندا! سرسپردگان به ولایتش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار
اي ابن عبّاس، ولایت ایشان ولایت من، و ولایت من، ولایت خداوند است. و جنگ نمودن » : میکند که در شأن امامان(ع) فرمودند
با ایشان، جنگ نمودن با من، و جنگ نمودن با من، جنگ نمودن با خداست. [چنانکه] در صلح و سلامت بودن با ایشان، در صلح
برخی از اقوام و » : 30 و رسول خدا(ص) فرمودند .« و سلامت بودن با من، و در سلامت بودن با من در سلامت بودن با خداوند است
صفحه 40 از 64
گروهها را چه شده است، که هر گاه خاندان ابراهیم نزد آنان یاد شود، مسرور و فرحناك میشوند، و بشارت میدهند اما هنگامی
که آل محمّد(ص) نزدشان یاد میشوند، قلبهایشان دوري و بیزاري میجوید؟! سوگند به آنکه جان محمّد در اختیار اوست،
چنانچه بندهاي روز قیامت، عمل هفتاد پیامبر را به همراه بیاورد، از او پذیرفته نمیشود مگر آنکه آن را با ولایت من و ولایت اهل
31 از آیۀ ولایت، این مطالب به دست میآید: اوّل: وجوب ولایت اهل بیت(ع): رسول خدا(ص) در روایتی فرمودند: .« بیتم بیامیزد
هر کس دوست میدارد که [چون] من زندگانی کند و [چون] من از دنیا برود، و به بهشتی که پرودگارم مرا بدان وعده فرموده، »
وارد شود، باید ولایت علی بن ابی طالب و جانشینان پاکش، امامان هدایت و چراغهاي تاریکی را پس از من پذیرد. آنان هرگز
32 مقتضاي این ولایت، فرمانبرداري و اطاعت مطلق و بی چونو چراست. .« شما را از درگاه هدایت به درگاه گمراهی نمیکشانند
خداوند متعال میفرماید: هر کس از پیامبر فرمان بَرَد، در حقیقت، خدا را فرمان برده؛ و هر کس روي گردان شود، ما تو را بر ایشان
34 و حتی گفته شده .« ما بر انسانها حقّ اطاعت و ولایت داریم » : نگهبان نفرستادهایم. 33 از امام علی(ع) نیز در روایتی آمده است
است که اسلام و توحید جز با قبول ولایت ایشان(ع) پذیرفته نمیشود. امام باقر(ع) در این باره میفرمایند: اسلام بر پنج ستون استوار
است: به پا داشتن نماز، پرداخت نمودن زکات، روزة ماه رمضان، حج خانه [خدا]، و ولایت ما اهل بیت. 35 عبدالسلام هروي
همراه حضرت امام رضا(ع) بودم، هنگامی که وارد نیشابور شدند، در حالی که بر قاطري سوار بودند و عالمان نیشابور به » : میگوید
استقبال آن حضرت بیرون آمده بودند. هنگامی که به اطراف شهر رسیدند، لجام قاطر حضرت را گرفتند و عرضه داشتند: اي فرزند
رسول خدا، شما را به حقّ پدران پاکتان سوگند میدهیم که، براي ما سخنی بگویید. براي ما از پدرانتان که درود خدا بر ایشان باد
سخنی نقل کنید. پس، امام(ع) سر مبارکشان را از کجاوه بیرون آوردند، در حالی که ردایی از خز بر دوششان بود، و فرمودند:
پدرم موسی بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد، از پدرش محمّد بن علی، از پدرش علی بن حسین، از پدرش حسین بن علی، از »
پدرش امیرالمؤمنین، از رسول خدا(ص) برایم روایت نمود که فرمودند: جبرئیل روح الامین از جانب خداوند که نامهایش مقدس
و وجهش بزرگ باد به من خبر داد که فرمود: همانا من اللهام، هیچ خدایی جز من نیست و یکتایم. اي بندگانم مرا بپرستید و بدانید
هر کس از شما که مرا با گواهی به لا إله إلّا الله ملاقات کند، در حالی که نسبت به آن اخلاص دارد، در حقیقت وارد دژ من شده،
و هر کس وارد دژ من شود، از عذابم در امان است. عرض کردند: اي فرزند رسول خدا، اخلاص نسبت به گواهی دادن به خدا
چیست؟ امام(ع) فرمودند: اطاعت از خدا و رسولش، و ولایت اهل بیتش(ع). دوم: اینکه امامان(ع) داراي حق ولایت تکوینی
هیچ پدیدهاي در [محیط و دورن] ما » : هستند: عالم بزرگ، میرزا محمّد تقی اصفهانی، در رسالۀ فقهیاش، ولایت اولیا مینویسد
و این به دلیل آن است که ایشان مظاهر نامها و صفات خداوند .« وجود ندارد مگر اینکه سبب و موجب آن شما [اولیاي خدا] هستید
متعال هستند و از این رو فعل ایشان، فعل او و سخنشان سخن اوست. این مرتبه از ولایت فقط اختصاص به ایشان داشته، از مقتضیات
24 رهبر کبیر انقلاب اسلامی، .« وجودهاي نوري و جانهاي قدسیشان است؛ که امکان رسیدن به آن براي هیچ موجودي میسّر نیست
امام خمینی(ره)، که خود از مفاخر علما و از اولیاي الهی بود، در این باره گفته است: در حقیقت، امام چنان مقام محمود، مرتبۀ
رفیع، و خلافت تکوینی دارد که همۀ ذرات عالم در مقابل ولایت و چیرگیاش خاضعاند. و این از اعتقادات ضروري و حتمی
مذهب ما [تشیع] است که امامان ما مقامی دارند که نه فرشتگان مقرّب و نه پیامبران صاحب رسالت به آن راه ندارند. 25 سوم:
برخی از اشخاص و گروهها را » : عبادات بندگان، جز با قبول ولایت امامان(ع) پذیرفته نمیشود: رسول خدا(ص) در روایتی فرمودند
چه میشود، که هر گاه خاندان ابراهیم نزدشان یاد میشود، مسرور و شادمان میشوند، امّا هنگامی که آل محمّد(ص) یاد میشوند
قلبهایشان بیزاري میجوید؟ سوگند به آنکه جان محمّد در دست اوست، چنانچه بندهاي روز قیامت، همراه با عبادت هفتاد پیامبر
26 دیدگاه امام خمینی(ره) نیز در .« بیاید خداوند ذرهاي از آن را از او نپذیرد مگر آنکه با ولایت من و ولایت اهل بیتم آمیخته شود
روایات رسیده در این موضوع و با این مضمون فراواناند و از مجموع آنها برداشت میشود که ولایت اهل » : این باره چنین است
صفحه 41 از 64
27 چهارم: .« بیت(ع) شرط قبول شدن عبادات نزد خداي تعالی؛ بلکه شرط در اصل پذیرفتن شدن ایمان به خدا و پیامبر گرامی است
هر کس ولایت غیر امامان(ع) را بپذیرد، ولایت ابلیس را پذیرفته و جایگاهش در آتش است: حضرت امام باقر(ع) در روایتی
هر کس در ولایت آل محمّد(ص) وارد شود، وارد بهشت شده، و هر کس در ولایت دشمنانشان وارد شود، وارد آتش » : میفرمایند
ابزار بیزاري) از دشمنان اهل بیت(ع) است. پنجم: تحقّق ) « تبرّي » ، به همین دلیل است، که از مهمترین شرایط ولایت .« شده است
ولایت امامان(ع) بر افراد و جامعه، مقدمۀ تحقّق ولایت خداوند و حرکت جامعه به سوي خداوند متعال است: به حق باید گفت: اگر
مقام ولایت به اهل آن واگذار میشد و در جایگاه خود قرار میگرفت، انسانها از بالا و از زیر پاهایشان روزي میگرفتند، امّا آنچه
در عرصۀ تاریخ واقع شد، به عکس بود و چند دستگیها، فتنهها، مصائب بزرگ و ناگواريهاي بسیاري را موجب شد. در روایتی
از امام باقر(ع) در تفسیر این سخن خداوند متعال که: و أن لو استقاموا علی الطّریقۀ لأسقیناهم ماءً غدقاً. 27 و اگر [مردم] در راه
یعنی اگر بر ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) و جانشینان آن » : درست، پایداري ورزند، قطعاً آب گوارایی بدیشان نوشانیم. فرمودند
29 ششم: دوستان و قبولکنندگان .« ... حضرت(ع) از میان فرزندانشان، استقامت میکردند و در اوامر و نواهیشان، فرمانبردار بودند
ولایت اهلبیت(ع) در عالم آخرت، از جایگاه رفیعی برخورداند: حضرت امیرالمؤمنین(ع) دربارة این سخن خداي متعال که: ألا إنّ
اولیاء الله لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون. 30 آگاه باشید، که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند. فرمودند:
آنان ما و پیروانمان » : عرض شد: چه کسانی هستند، اي امیرالمؤمنین؟ امام(ع) فرمودند « آیا میدانید، اولیاي خدا چه کسانی هستند »
عرض شد: اي امیرالمؤمنین، چرا خوشا به .« هستیم. هر کس بعد از ما، از ما پیروي کند. خوشا به حال ما و خوشتر به حال آنان
نه، زیرا آنان باري را به دوش میکشند که شما » : حال ما و خوشتر به حال آنان؛ مگر ما و آنان هر دو در یک راه نیستیم؟ فرمودند
31 هفتم: ولایت اهل بیت(ع) دژ ایمنی بخش از عذاب دنیوي و .« نکشیدهاید و چیزهایی را تحمل میکنند که شما تحمل نکردهاید
اخروي است: علی بن بلال، از حضرت امام رضا(ع)، به نقل از پدران گرامیشان، از رسول خدا(ص)، از جبرئیل، از میکائیل، از
اسرافیل، از لوح، و از قلم روایت میکند که خداوند بزرگ و عزیز فرمود: ولایت علی بن ابی طالب دژ و قلعۀ [مستحکم] من است
و هر کس وارد دژ من شود، از عذابم ایمن است. 32 استاد ابوالقاسم قشیري میگوید: این روایت، به همراه سند آن، به دست یکی
از فرمانروایان سامانی رسید. وي آن را با طلا نگاشت و وصیت کرد آن را همراه او دفن کنند. وقتی که از دنیا رفت، او را در
خواب دیدند و از وي پرسیدند: خداوند با تو چه کرد؟ در پاسخ گفت: به دلیل آنکه این روایت را به نیت تعظیم و احترام، با طلا
نگاشتم، از گناهانم درگذشت. ولایت فقیهان در غیبت امامان فقیهان در دوران غیبت، از حقّ ولایت برخوردارند که حدود و قیود
آن در کتابهاي فقهی بیان شده است این ولایت، همان استمرار ولایت اهل بیت(ع) است. در توقیع شریف حضرت امام
مهدي(ع) آمده است: در وقایع مستحدثه به روایت کنندگان کلام ما (مجتهدان جامع الشرایط) مراجعه کنید. که آنان حجت من بر
شما و من حجّت خدا هستم. 33 همچنین پدر و پدر بزرگ، بر کودك نابالغ و فرزند مجنون (غیر عاقل) و دختر بدون همسر ولایت
دارند. بحث تفصیلی در این باره در کتابهاي فقهی بیان شده است. برخی از مؤمنین نیز بر برخی دیگر ولایت دارند و خداوند
متعال میفرماید: و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة
و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله إنّ الله عزیزٌ حیکمٌ. 34 و مردان و زنان با ایمان، اولیا (دوستان) یکدیگرند، که به کارهاي
پسندیده وامیدارند، و از کارهاي ناپسند بازمیدارند، و نماز را برپا میکنند، و زکات میدهند، و از خدا و پیامبرش فرمان میبرند.
آنانند که خدا به زودي مشمول رحمتشان قرار خواهد داد، که خدا توانا و حکیم است. معنی امر در بحث ولایت گفتیم که
در زبان عربی و قرآن کریم « امر » . امامان(ع) صاحبان امر (اولوالامر)اند. براي آگاهی از این موضوع نیازمند این توضیح هستیم
است. 2. اشاره به کاري یا چیزي؛ « نهی » داراي معانی است، که عبارتند از: 1. درخواست انجام یا ترك چیزي، و نقطه مقابل آن
خداي متعال میفرماید: و شاورهم فی الأمر؛ و در کار [ها] با آنان مشورت کن. 35 یعنی با آنان دربارة مسائل و موضوعات بیرونی
صفحه 42 از 64
36«. و أمرهم شوري بینهم؛ و کارشان در میانشان مشورت است » : مانند: تنظیم سپاه و لشکر مشورت کن. و سخن خداي متعال که
و ما أمرنا إلّا واحدةٌ » : یعنی آنچه مربوط به کارهاي دنیایی آنان است. 3. ولایت و ایجاد براي امور تکوینی: خداوند متعال میفرماید
إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن » : و این سخن که « کلمحٍ بالبصر 37 ؛ و فرمان ما جز یکبار نیست [آنهم] چون چشم بر هم زدنی
و هیچ » : 4. ولایت بر امور تشریعی، که میفرماید .« فیکون 38 ؛ چون به کاري فرمان دهد، فقط به آن میگوید: باش، پس میشود
مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاري فرمان دهند، براي آنان در کارشان اختیاري باشد؛ و هر کس خدا و
39 و از آن جمله ولایت بر امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادي، .« فرستادهاش را نافرمانی کند قطعاً دچار گمراهی آشکار گردیده است
نظامی، قضایی، تربیتی و... نظایر این امور است و تردیدي نیست که در هر چیزي خداوند، ولیّ امر است. و خداوند سبحان، این
ولایت را به رسول خود و اهل بیت او(ع) عطا کرد. پس درست است اگر گفته شود که ایشان(ع) اولیاي امر تکوینی و تشریعی
هستند. لذا در تفسیر این سخن خداوند که: اي کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاي امر خود را [نیز]
اطاعت کنید؛ پس هر گاه در امري [دینی] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز باز پسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و
[سنت] پیامبر [او] عرضه کنید، این بهتر و نیک فرجامتر است. 39 بیان شده که مقصود از اولوالامر، اهل بیت(ع) هستند. رسول
40 مردي نزد امام علی(ع) آمد و به آن .« آگاه باشید که اهل بیت من وارثان امرم و متصدیان امر امتم هستند » : خدا(ص) میفرمایند
همان امري که فرشتگان آن را در بهشتی که » : حضرت عرض کرد: این امر که شما اولیاي آن هستید، کدام است؟ امام(ع) فرمودند
در آن همۀ امور به نحوي استوار فیصله مییابد فرود میآورند؛ از جمله آفریدهها، روزيها، عمرها، کارها، زندگی، مرگ و علم
اگر توجه کنیم درمییابیم اینکه اهل بیت(ع) صاحب امراند مطلب غریبی نیست، زیرا در حالی که .« غیب آسمانها و زمین
«[ فالمقسّمات أمراً؛ 41 و تقسیم کنندگان کار [ها » : فرشتگان، تدبیرگر امور و تقسیم کنندة آن به اذن خداي متعالاند و فرموده است
پس امامان(ع) به طریق اولی والیان امر او هستند. و ولایت امر از مقامات .« فالمدبّرات أمراً؛ 42 و کار [بندگان] را تدبیر میکنند » و
اختصاصی امامان(ع) است. و خداوند متعال فرموده است: و جعلناهم أئمّۀً یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلوة و
إیتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین. 43 و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند، و به ایشان انجام دادن کارهاي
نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی میکردیم و آنان پرستندة ما بودند. این آیه بر آن دلالت میکند که هدایت به امر،
تفسیر معناي امامت است. بنابراین امام، هدایت کنندهاي است که بنابر امر ملکوتی که همراه اوست، هدایت میکند. علامه
امامت، هدایت به نحو مطلق آن نیست، بلکه آن عبارت از هدایتی است که بر اساس امر خداوند واقع میشود، » : طباطبایی میگوید
و این امر همان است که حقیقت آن در این سخن خداوند تعیین شده است: فسبحان الّذي بیده ملکوت کلّ شیءٍ و إلیه ترجعون. 44
پس [شکوهمند و] پاك است آنکه ملکوت هر چیزي در دست اوست، و به سوي اوست که باز گردانیده میشوید. و: و فرمان ما
از امور بزرگی است که جز اندکی از مؤمنان، از درك « امر » جز یک بار نیست [آن هم] چون چشم بر هم زدنی. 45 این ولایت بر
آن عاجزند. چنانکه در حدیث شریف آمده است: همانا امر ما دشوارِ پیچیده به دشواري است، آن را جز بندة مؤمنی که خداوند
قلبش را با ایمان آزموده، تحمل نمیکند، و سخن ما را جز سینههاي امین و داراي اندیشههاي اصیل نمیفهمند. بنابراین براي مؤمنان
راهی غیر از تسلیم شدن کامل در برابر خواست امامان(ع) در اوامر و نواهیشان متصور نیست. این به سبب وجود روایاتی است
که برتري و فضیلت آن حضرات را در امور تکوینی اعجازي متذکر شده است. علاوه بر این، اعتقاد صحیح آن است که اولیاي امر
در همۀ زمانها حضور دارند و هیچ زمانی تهی از وجود ایشان نیست. و ولی امر ما در این دوران، حضرت امام مهدي(ع) هستند و
نامیده شده، همۀ امور فرو فرستاده شده در شب قدر، بر آن وجود شریف فرود « صاحب الامر » ( از همین روست که آن حضرت(ع
هیچ فرشتهاي نیست که خداوند آن را در امري فرو فرستد، مگر آنکه از امام آغاز میکند » : میآید. حضرت امام رضا(ع) فرمودند
46 سید .« و آن را بر وي عرضه مینماید. و به حقیقت محلّ عمل فرود فرشتگان از جانب خداوند متعال، صاحب الامر(ع) میباشد
صفحه 43 از 64
حسین نجیب محمد مترجم: ابوذر یاسري
غریب غایب
مرحوم حاج آقا میرزا مصطفی گوهریان یکی از افراد وارسته گفته است: انسان اگر دعایی را سالها بخواند و حاجتی را از
خداوند متعال درخواست نماید بالاخره به حاجتش خواهد رسید، ولو آنکه عمرش را در به دست آوردن آن سپري نماید. در فرازي
میخوانیم: إلهی ما أظنّک تردّنی فی حاجۀٍ قد أفنیت عمري فی طلبها منک. پرورگار من، هیچگاه گمان « مناجات شعبانیه » از
نمیبرم که در حاجتی که عمر خود را در طلب آن از تو، فانی و سپري کردهام، مرا ردّ نمایی. پس اگر سالها در طلب تشرف به
خدمت سرور دو عالم، حضرت حجتبن الحسن المهدي(ع) بودیم، بدانیم در نهایت به این لطف و تفضّل الهی نائل خواهیم شد، و
باید مطمئن به استجابت دعاي خویش باشیم. مرحوم حاجآقا مصطفی گوهریان(ره) براي مرحوم آیتالله حاجآقا رحیم ارباب و نیز
براي پدر اینجانب آیتالله سید بهاءالدین مهدوي، قصّۀ تشرف خویش را نقل کرده بود و بنده از پدرم شنیدم که آن مرحوم گفته
بود: من از ایام جوانی بسیار مشتاق زیارت جمال دلرباي یوسف فاطمه(ع) بودم و تنها حاجت و آرزویی که از خداي خویش
داشتم همین بود که جمال زیباي آن حضرت را ببینم. به خاطر شدت اشتیاقی که داشتم در هر فرصت مناسبی که دعا مقرون به
اجابت است، همین خواسته را از خداي متعال تقاضا میکردم؛ بعد از نمازهاي واجب، در قنوت نمازها، در حرمهاي ائمه اطهار(ع)
و امامزادهها، و در دل سحرها.تا اینکه سالها گذشت و اثري به دنبال آن همه پافشاري نیافتم. احساس کردم که من لیاقت دیدار
جمال زیباي آن عزیز فاطمه(ع) را ندارم. پس به فکرم رسید این گونه دعا کنم که، خدایا توفیق زیارت و درك محضر نورانی آن
حضرت را نصیب من فرما ولو آنکه حین دیدار آن بزرگوار را نشناسم، و پس از اتمام دیدار، متوجه بشوم که خدمت حضرت
بقیۀالله(ع) رسیدهام. مدتی گذشت تا آنکه توفیق زیارت خانۀ خدا، مکه و مدینه نصیبم شد و در آن مکانهاي مقدس نیز اجابت
دعا و خواستۀ خود را از پروردگار مسئلت نمودم، به خصوص در کنار دیوار کعبه، پردة خانه خداي متعال را در آغوش گرفتم و
براي نائل شدن به زیارت مقصود کعبه گریه و پافشاري نمودم. پس از بازگشت از سفر مکه، یک شب در دل سحر در حالی که
هنوز اذان صبح نشده بود، از منزلم واقع در چهار سوق شهر اصفهان، بیرون آمدم تا براي اقامۀ نماز صبح به مسجد
آمیرزامحمدهاشم در اول خیابان طالقانی بروم. در اثناي راه وقتی به فضاي باز چهار سوق رسیدم، به طرف قبله ایستادم و سلامی به
معصومین(ع) نمودم، سپس پشت به قبله به طرف قبر مطهر علیبن موسیالرضا(ع) سلامی عرض کردم و پس از آن مجدداً به سمت
قبله ایستادم و خدمت حضرت بقیۀالله ارواحنا فداه سلام و عرض ارادت نموده، حاجت خویش را از پروردگار متعال خواستار
شدم. سپس به راه خود ادامه دادم و وارد مسجد آمیرزامحمدهاشم شدم. هنوز دقایقی به اذان صبح باقی مانده بود و خادم مسجد به
قصد تجدید وضو بیرون رفت و من وارد شبستان مسجد شدم در حالی که هنوز فضاي مسجد کاملًا تاریک بود و هیچکس هم در
شبستان مسجد نبود. در گوشهاي از فضاي تاریک مسجد مشغول عبادت بودم که ناگهان از طرف جلوي مسجد که محراب و منبر
قرار دارد شخصی باجلالت و عظمت بسیار ظاهر شد و مقارن با ظهور او فضاي شبستان، کاملًا نورانی و مانند روز روشن شد. در
آن لحظات، طبق دعایی که کرده بودم آن چنان تصرّفی در وجودم شده بود که اصلًا به فکرم خطور نمیکرد که ایشان چه کسی
هستند، و حتی احتمال هم نمیدادم. تا اینکه حضرت به سمت من تشریف آوردند و من که هنوز همه مسائل را عادّي میپنداشتم به
آقا نگاه میکردم و پس از سلام و تحیّت دست مبارك خویش را جلو آوردند و با من دست دادند. وقتی دست یداللهی حضرتش
را گرفتم، احساس کردم که دست بشر معمولی نیست؛ زیرا که بسیار لطیف و فوقالعاده نرم بود. در این هنگام یک لحظه به فکرم
خطور کرد که شاید ایشان مولاي انس و جان و همان آقایی هستند که سالهاست در آرزوي دیدنشان دعاها و گریهها کردهام ولی
به محض ورود این فکر در ذهنم، امام(ع) که از فکر من کاملاً اطلاع داشتند، دست مبارك خویش را از دست من درآورده و
صفحه 44 از 64
غایب شدند. همین طور که ایستاده بودم یک مرتبه متوجه شدم کسی در جلوي من نیست و تنها هستم و فضاي مسجد هم کاملًا
تاریک است. در این لحظه بود که فکرم به کار افتاد و با قرائنی که وجود داشت فهمیدم پس از سالها انتظار به مراد خویش
رسیدهام. پس از غائب شدن آن حضرت، مدتی حالم منقلب بود و به شدت گریه میکردم که چرا امام(ع) تشریف بردند و آن
بزرگوار را نشناختم و از محضرشان محروم شدم ولی از طرف دیگر آنقدر خوشحال بودم که پروردگار من پس از سالهاي
متمادي دعا، انتظار و جستوجو دعایم را در آن روز مستجاب نموده است. آن روز پس از بیرون آمدن از مسجد از زیادي سرور و
خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. قدري شیرینی خریدم و به منزل بردم و آن روز را جشن گرفتم، گرچه اهل منزل خبر از
نشاط روحی و سرور باطنی من نداشتند. پیامها و برداشتها 1. همانگونه که شور و نشاط و تحرك انسان در سنین جوانی زیاد
است. نشاط معنوي و سیر روحی انسان نیز در همان سنین جوانی چنین است. کسانی که گرماي محبت و مودت به خداوند متعال و
حضرت بقیۀالله(ع) را در ایام جوانی چشیدهاند، در اکثر موارد به وصال خویش رسیدهاند؛ زیرا حرکت در جوانی از جهش به پرش
و از پرش به یورش تبدیل میشود. 2. انسان باید در دعاي خودش الحاح و اصرار داشته باشد. الحاح و پافشاري در دعا ممکن است
به دو گونه معنا گردد که اولی درست و دومی نادرست است: الف) به این معنا که از تأخیر در اجابت دعا خسته نشود که خداي
متعال، نسبت به بندگانش مهربان است و تأخیر در اجابت نیز مقرون با منافع و مصالح آنهاست؛ پس ضمن آنکه انسان طبق وظیفۀ
خویش دعا میکند، راضی به تاخیر در اجابت دعا هم هست.امام باقر(ع) فرمودند: به خدا سوگند هیچ بندهاي در دعا پافشاري و
اصرار به درگاه خداي عزوجل نکند جز آنکه حاجتش را برآورد. 1 ب) معناي دومی که براي الحاح میتوان بیان کرد، ولی صحیح
نیست آن است که انسان استجابت دعا را بر خداوند تحمیل کند و اصرار کند که حتماً باید دعاي او مستجاب شود ولو آنکه در
واقع به مصلحتش نباشد. این یک نوع عجله کردن در استجابت دعا و راضی نبودن به تأخیر آن و در نهایت به نومیدي کشیده شدن
است. در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است: همانا چون بنده دعا کند، خداي تبارك و تعالی در پی برآوردن حاجت اوست،
3. یکی از آداب دعا کردن، رعایت زمانهایی است که دعا در آن زمانها قریب به مادامی که آن بنده شتاب و عجله نکند. 2
اجابت است مثل: هنگام وزیدن باد، هنگام ظهر، هنگام نزول باران، ریخته شدن اولین قطرة خون مؤمن، در نماز وتر، بعد از طلوع
فجر، بعد از مغرب، هنگام قرائت قرآن، اذان، برخورد کردن صف مؤمنین با کفار براي جنگ، سحر، هنگام لرزیدن بدن و گریان
. شدن چشم و یک ششم از اول نیمهشب. 3 اینها اوقاتی بود که در احادیث آمده و امید است عزیزان آنها را غنیمت بشمارند. 4
اطمینان به لطف و رحمت خداوند، لازمهاش یقین داشتن به وجود مصلحت در تأخیر اجابت دعاست. 5. هیچ گاه، کسی لیاقت
دیدار معصومین(ع) را ندارد و تنها کسی لیاقت دارد که مقام و منزلت او همانند آنها باشد. لذا خود معصومین(ع) لیاقت دیدار و
زیارت یکدیگر را دارند. و دیگران تنها به فضل و رحمت الهی باید امیدوار باشند. ضمن آنکه ایمان و عمل صالح، زمینه را براي
اولویت پیدا کردن در دیدار و تشرف فراهم میکند، و انسان حکیم آب را در زمین حاصلخیز میریزد که اسراف نشود. خداوند
6. کسانی که توفیق شرفیابی خدمت حضرت 5« ذلک فضلالله یؤتیه من یشاء » 4 و « یهدي الله لنوره من یشاء » : متعال میفرماید
بقیۀالله(ع) را داشتهاند سه دسته بودهاند: الف) گاه آقا را نشناخته و بعد از اتمام ملاقات هم متوجه نشدهاند. بسیار هستند کسانی که
در زمان ظهور آقا میگویند ما ایشان را بارها دیده بودیم، ولی نمیشناختیم. ب) کسانی که حین ملاقات نشناختهاند ولی بعد از
مفارقت از ایشان، از روي شواهد و قرائنی متوجه میشوند. گویا زمان ملاقات تصرفی در فکر آنها شده که اجازه تفکر و فهمیدن
ندارند. ج) عده کمی هم هستند که در حین ملاقات، امام(ع) را شناختهاند. 7. هیچگاه نباید در دعا کردن یا آمین گفتن اهمال
کنیم که چه بسا ممکن است همان دعا در پیشگاه الهی اجابت شود. 8. خلوص در دعا و نیز غنیمت شمردن اوقات تنهایی و خلوت
سحر از عوامل مؤثر در استجابت دعاست. 9. اهمیت دادن به نماز اول وقت و جماعت و حضور در مسجد به خصوص هنگام اذان
صبح، تقرب فراوانی براي انسان نسبت به خداوند و نیز حضرت صاحبالزمان(ع) دارد. 10 . لذت و نشاطی که روح انسان در سیر
صفحه 45 از 64
معنوي و روحی خویش میبرد قابل مقایسه با لذّتهاي جسمی و دنیایی، مثل طعم غذاها، بوي گلها یا دیدن منظرهها نیست؛ زیرا
لذتهاي معنوي از سنخ روح و با دوام است ولی لذتهاي جسمانی تنها هنگام ارتباط با محسوس وجود دارد و بعد از قطع ارتباط،
لذت آن هم فانی میشود. 11 . کتمان و مخفی داشتن شور و عشق دیدار امام زمان(ع) قبل از دیدار و حتی بعد از آن، یکی از
عوامل تحصیل زمینه براي دیدارهاي مکرر است؛ زیرا کتمان این سوزش و حوادث از اسرار محبوب به حساب میآید. همچنانکه
شخص به دور از توجه به مرید، خالصانهتر دل به محبوب میبندد.گرچه میتوان گاهی به مصلحت بیداري و نور گرفتن دیگران
بدون آنکه نامی از خود ببرد، مطالبی را بازگو کند. از این جهت گاه شخص قریب به امام زمان(ع)، در بین نزدیکان و اصل خانه
خویش، غریب است. مکن محرومم از فیض حضورش خداوندا نصیبم کن ظهورش ز پشت ابر غیبت ظاهرش کن منور کن
جهانی را بنورش خداوندا رسان از ما سلامش بگوش ما رسان یا رب کلامش خدایا آرزوي عاشقانش بود تعجیل در
، امر قیامش (علیاصغر یونسیان) پینوشتها: 1. محمدي ريشهري، میزان الحکمۀ، ج 4، باب دعا. 2. کلینی، اصول کافی، ج 4
. 5. سورة حدید ( 57 )، آیۀ 21 . 4.سورة نور ( 24 )، آیۀ 35 . 3. همان، ج 4، ص 226 . ص 223
پرسش شما، پاسخ موعود
یکی از خوانندگان گرامی این پرسش را مطرح کردهاند که، مردم از حضرت مهدي(ع) در زمان غیبت چه بهرهاي میبرند؟ که
پاسخ را از بیان حضرت آیتالله جعفر سبحانی، از اساتید محترم حوزه تقدیم این عزیز و همۀ خوانندگان مجله مینماییم. از نظر
قرآن شریف، اولیاي الهی بر دو نوعاند: ولیّ ظاهر که مردم وي را میشناسند، و ولیّ غایب از انظار که مردم او را نمیشناسند
گرچه او در میان آنها بوده و از حال آنان باخبر است. در سورة کهف وجود هر دو ولیّ به طور همزمان بیان شده است: یکی
معروف است. این ولیّ الهی به گونهاي « خضر » و دیگري مصاحب موقت او در سفر دریایی و زمینی که به نام « موسی بن عمران »
بود که حتی موسی با او آشنا نبود و تنها به راهنمایی خدا او را شناخت و از علمش بهره گرفت، چنانچه میفرماید: فوجدا عبداً من
عبادنا آتیناه رحمۀً من عندنا و علّمنا من لدنّا علماً?قال له موسی هل أتّبعک علی أن تعلّمن ممّا عُلّمت رشداً. 1 موسی و همراهش
بندهاي از بندگان ما را (در لب دریا) یافتند که وي را مشمول رحمت خود قرار داده و از جانب خویش به او علمی آموخته بودیم?
موسی به وي گفت: آیا اجازه میدهی همراه تو باشم تا از علوم رشد آفرین خویش به من بیاموزي؟ قرآن سپس شرحی از کارهاي
مفید و سودمند آن ولیّ الهی بیان را میکند و نشان میدهد که مردم او را نمیشناختند ولی از آثار و برکات او بهرهمند بودهاند. 2
حضرت ولی عصر(ع) نیز بهسان مصاحب موسی، ولیّ ناشناختهاي است و در عین حال مبدأ کارهاي سودمندي براي امت میباشد.
بدین ترتیب غیبت امام به معنی انفصال و جدایی او از جامعه نیست بلکه او همانگونه که در روایات معصومین(ع) نیز وارده شده
بهسان خورشید در پشت ابر است که دیدگان آنرا نمیبینند اما به اهل زمین نور و گرمی میبخشند. 3 پیامبر گرامی(ص) فرمود:
آري، سوگند به خدایی که مرا به نبوّت برگزید مردم از او سود میبرند و از نور ولایتش در دوران غیبت بهره میگیرند چنان که از
خورشید به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها بهره میبرند. 4 اشعۀ معنوي وجود امام(ع) در حالی که در پشت ابرهاي غیبت نهان است
داراي آثار قابل ملاحظهاي است که علیرغم تعطیلی مسئلۀ تعلیم و تربیت و رهبري مستقیم، حکمت وجودش را آشکار میسازد.
در اینجا به بیان برخی از این آثار میپردازیم. 1. پاسداري از آیین الهی با گذشت زمان و آمیختن سلیقهها و افکار شخصی به
مسایل مذهبی و گرایشهاي مختلف به مکتبهاي انحرافی و دراز شدن دست مفسدهجویان به سوي مفاهیم آسمانی، اصالت
پارهاي از این قوانین از دست میرود و دستخوش تغییرات زیانبخشی میگردد. این آب زلال که از آسمان وحی نازل شده با
عبور از مغزهاي این و آن، تدریجاً تیره و تار گشته، صفاي نخستین خود را از دست میدهد. این نور پرفروع با عبور از شیشههاي
ظلمانی افکار تاریک کمرنگتر میگردد. خلاصه با آرایشها و پیرایشهاي کوتهبینانۀ افراد و افزودن شاخ و برگهاي تازه به
صفحه 46 از 64
آن، چنان میشود که گاهی انسان در بازشناسی مسایل اصلی دچار اشکال میگردد. آن شاعر خطاب به پیامبر(ص) میگوید: شرع
تو را در پی آرایشند دین تو را از پس پیرایشند بس که فزودند بر آن برگ و بر گر تو ببینی نشناسی دگر با این حال آیا ضروري
نیست که در میان جمع مسلمانان کسی باشد که مفاهیم فناناپذیر تعالیم اسلامی را به شکل اصلیاش حفظ و براي آیندگان
نگهداري کند؟ میدانیم در مؤسسات مهم، صندوق نسوزي وجود دارد که اسناد مهم را در آن نگهداري میکنند تا از دستبرد
دزدان محفوظ بماند. و در صورت آتشسوزي از خطر حریق مصون باشد، زیرا اعتبار و حیثیت آن مؤسسه در گرو حفظ آن اسناد
و مدارك است. سینۀ امام و روح بلند او صندوقچۀ حفظ اسناد آیین الهی است که همۀ اصالتهاي نخستین و ویژگیهاي آسمانی
این تعلیمات را در خود نگاهداري میکند تا دلایل الهی و نشانهاي روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشی نگراید؛ و این یکی
دیگر از آثار وجود او است. 2. تربیت منتظران آگاه برخلاف آنچه بعضی میپندارند رابطه امام در زمان غیبت به کلی از مردم
بریده نیست بلکه آنگونه که از روایات اسلامی برمیآید شمار اندکی از آمادهترین افراد که سري پرشور از عشق خدا و دلی پر
ایمان و اخلاصی فوقالعاده براي تحقق بخشیدن به آرمان اصلاح جهان دارند با حضرتش در ارتباطند. معناي غیبت امام(ع) این
نیست که آن حضرت به شکل روحی نامرئی و یا شعاعی ناپیدا درمیآید، بلکه او از یک زندگی طبیعی و آرام برخوردار است؛ به
طور ناشناخته در میان همین انسانها رفت و آمد دارد دلهاي بسیار آماده را برمیگزیند و در اختیار میگیرد و آنها را بیش از پیش
آماده میکند و میسازد. افراد مستعد به تفاوت میزان استعداد و شایستگی خود توفیق درك این سعادت را پیدا میکنند. بعضی از
آنان چند لحظه و برخی چند ساعت یا چند روز و جمعی سالها با حضرت بقیۀالله(ع) در تماس بودهاند. آنان کسانی هستند که
آنچنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفتهاند که همچون مسافران هواپیماهاي دور پرواز بر فراز ابرها قرار میگیرند؛
آنجا که هیچگاه حجاب و مانعی بر سر راه تابش جهانبخش آفتاب نیست در حالی که دیگران در زیر ابرها و در تاریکی و نور
ضعیف به سر میبرند. بهدرستی حساب صحیح نیز همین است. اگر کسی انتظار داشته باشد که آفتاب را به پایین ابرها فرود آورد تا
چهره آن را ببیند، چنین انتظاري اشتباهی بزرگ و پنداري باطل بیش نیست. این ما هستیم که باید بالاتر از ابرها پرواز کنیم تا شعاع
جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشیم و سیراب گردیم. به هر حال تربیت این گروه منتظر یکی دیگر از حکمتهاي نهفته در غیبت
امام(ع) است. 3. نفوذ روحانی و ناپیدا چنان که میدانیم خورشید یک پرتو مرئی دارد که از تجزیه آنها هفت رنگ معروف پیدا
نامیده شده است. همچنین یک رهبر « اشعۀ مادون قرمز » و « اشعۀ ماوراء بنفش » میشود؛ و یک سلسله اشعه نامرئی نیز دارد که
بزرگ آسمانی خواه پیامبر باشد یا امام علاوه بر تربیت تشریعی که از طریق گفتار و رفتار و تعلیم و تربیت عادي صورت میگیرد
تربیت روحانی دارد که از راه نفوذ معنوي در دلها و فکرها اعمال میشود و میتوان آن را تربیت تکوینی نام گذاشت. در آنجا
الفاظ و کلمات و گفتار و کردار به کار نمیآید بلکه تنها جاذبه و کشش درونی مؤثر است. در حالات بسیاري از پیشوایان بزرگ
الهی میخوانیم که گاه بعضی از افراد منحرف و آلوده با یک تماس مختصر با آنان به کلی تغییر مسیر میدادند و سرنوشتشان
یکباره دگرگون میشد و به قول معروف با 180 درجه بازگشت، راه کاملًا تازهاي را برمیگزیدند و به یکباره به فردي پاك و
مومن و فداکار تبدیل میشدند که از بذل همه وجود خود نیز مضایقه نداشتند. این دگرگونیهاي سریع و همه جانبه و این تحولات
جهشآسا و فراگیر آنهم با نگاه و برخوردي کوتاه البته براي آنها که در عین آلودگی نوعی آمادگی نیز دارند نتیجۀ جاذبۀ
تعبیر میشود. بسیاري این موضوع را در زندگی خود تجربه کردهاند که به « نفوذ شخصیت » ناخودآگاه است که گاهی از آن به
هنگام برخورد با صاحبان روحهاي بزرگ و متعالی چنان بیاختیار و ناخودآگاه تحت تأثیر آنان قرار میگیرند که حتی سخن
گفتن در برابر آنان برایشان مشکل میشود و خود را در میان هالهاي مرموز و وصفناپذیر از عظمت و بزرگی میبینند. البته ممکن
است گاهی این امور را با تلقین و امثال آن توجیه کرد ولی مسلماً این تفسیر براي همۀ موارد صحیح نیست. راهی جز این نیست که
بپذیریم این آثار نتیجۀ شعاع اسرارآمیزي است که از درون ذات انسانهاي بزرگ برمیخیزد. سرگذشتهاي فراوانی در تاریخ
صفحه 47 از 64
اسعد بن » پیشوایان بزرگ میبینیم که جز از این راه نمیتوان آنها را تفسیر کرد. در اینجا چند نمونه را ذکر میکنیم: برخورد
بتپرست به پیامبر اکرم(ص) در کنار خانۀ کعبه و تغییر جهشآساي طرز تفکر او و یا آنچه دشمنان سرسخت پیامبر(ص) نام « زراره
در مسیر « زهیر » آن را سحر میگذاردند و مردم را به خاطر آن از نزدیک شدن به او بازمیداشتند. 5 تأثیر پیام امام حسین(ع) بر فکر
کربلا تا آنجا که با شنیدن پیام امام حتی نتوانست لقمهاي را که در دست داشت به دهان بگذارد و آن را به زمین نهاد و حرکت
در خود احساس میکرد و با تمام شجاعتش همچون بید میلرزید و « حر بن یزید ریاحی » کرد. 6 کشش عجیب و فوقالعادهاي که
همین حالت سرانجام او را به صف مجاهدان کربلا کشید و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد. 7 داستان جوانی که در همسایگی
سکونت داشت و با ثروت سرشار خود که از خوش خدمتی به دستگاه بنیامیه فراهم ساخته بود به عیش و نوش و « ابوبصیر »
بیبند و باري پرداخته بود و سرانجام با پیام امام صادق(ع) به کلی دگرگون شد و تمام اموالی را که از طریق نامشروع گرد آورده
بود به صاحبانش داد و یا در راه خدا انفاق کرد. 8 همۀ این موارد، نشانه و نمونههایی از همین تأثیر ناخودآگاه است که میتوان آن
را شعبهاي از ولایت تکوینی معصومین اعم از پیامبر(ص) و امام(ع) دانست؛ زیرا عامل تربیت و تکامل در اینجا الفاظ و جملهها و
راههاي معمولی و عادي نیست بلکه جذبۀ معنوي و نفوذ روحانی عامل اصلی محسوب میشود. همانگونه که گفتیم پیامبران و
امامان بر اساس فضایل موهبتی و رجال راستین و شخصیتهاي بزرگ الهی بر اساس فضایل اکتسابی به تناسب میزان
شخصیت خود، هالهاي از این نفوذ ناخودآگاه در پیرامون خود ترسیم میکنند. البته قلمرو گروه اول با گروه دوم از نظر ابعاد و
گستردگی قابل مقایسه نیست. وجود مبارك امام(ع) در پشت ابرهاي غیبت نیز این اثر را دارد که از طریق شعاع نیرومند و پردامنۀ
خود دلهاي آماده را در نزدیک و دور تحت تأثیر جذبۀ مخصوص قرار داده به تریبت و تکامل آنها میپردازد و از « نفوذ شخصیت »
آنان انسانهایی کاملتر میسازد. ما قطبهاي مغناطیسی زمین را با چشم خود نمیبینیم ولی اثر آنها روي عقربههاي قطبنما در
دریاها راهنماي کشتیهاست و در صحراها و آسمانها راهنماي هواپیماها و وسایل دیگر است. در سرتاسر کرة زمین از برکت این
امواج میلیونها مسافر راه خود را به سوي مقصد پیدا میکنند. وسایل نقلیۀ بزرگ و کوچک به فرمان همین عقربۀ ظاهراً کوچک از
سرگردانی رهایی مییابند. آیا تعجب دارد اگر وجود مبارك امام(ع) در زمان غیبت با امواج جاذبۀ معنوي خود افکار و جانهاي
زیادي را که در دور یا نزدیک قرار دارند هدایت کند و از سرگردانی رهایی بخشد؟ البته نباید فراموش کرد که امواج مغناطیسی
زمین روي هر آهنپارة بیارزشی اثر نمیگذارد بلکه تنها بر عقربههاي ظریف و حساسی که خاصیت آهنربایی یافته و یک نوع
سنخیت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطیسی پیدا کردهاند اثر میگذارد. بدین ترتیب دلهایی که ارتباطی با امام(ع) دارند و
شباهتی را در خود ایجاد نمودهاند تحت تأثیر آن جذبۀ روحانی قرار میگیرند. آثار وجودي و برکات آن حضرت در زمان غیبت
بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، از این رو به همین مختصر بسنده میکنیم. خوشبختانه محققان اسلامی در اینباره به
نگارش و شرح و بسط پرداختهاند که مطالعۀ آنها را به علاقهمندان توصیه میکنیم. پینوشتها ?: برگرفته از: افق حوزه، سال ششم،
3. شیخ صدوق، کمالالدین، باب 45 ، ح .82- 2. سورة کهف ( 18 )، آیات 71 . 1. سورة کهف ( 18 )، آیات 65 و 266 . شمارة 159
40 ؛ مشروح این - 4. مجلسی، بحارالانوار، ج 52 ، ص 93 ، (به نقل از شیخ صدوق، همان). 5. اعلام الوري، صص 35 . 4، ص 485
8. محدث قمی، منتهی . 7. همان، ص 68 .63- ملاقات را در کتاب فروغ ابدیت، ج 1 بخوانید. 6. ابن طاووس، اللهوف، صص 62
الامال، ص 719 ، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.
خصومت